دانلود رایگان رمان ارباب سالار اثر Leily
دانلود رمان ارباب سالار اثر leily به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان یک دختره ، دختری که همیشه تنها بوده همانند رمانهای دیگر ، دختر قصه نه نازپرورده است نه سوگلی و با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته ، دختر قصه مغرور نیست اتفاقا خیلی هم مهربونه ، حتی برای اونایی که بهش بد کردن ، اما پسر قص تا دلت بخواد غرور داره ، خودخواهه و از خود راضی ، بالاخره کم کسی نیست که ارباب سالار …
خلاصه رمان ارباب سالار
ازت بدم میاد دکتر … دکتر خندید و گفت: یه دو روز بیهوش بودی به کل همه چیز رو یادت رفته عزیزم اونی که زدتت ارباب بوده نه من که از من بدت میاد … برو بیرون … دکتر: چی؟ داد زدم بهت میگم برو بیرون … که یکی درو باز کرد و با شتاب اومد تو اتاق … زهرا بود زهرا نگاهم کرد و با گریه اومد کنارم نشست و خواست بغلم کنه که دکتر گفت:
نه بغلش نکن زهرا دستم رو گرفت زهرا: تلهی فدات بشم دردت به جونم خدا رو شکر بهوش اومدی فکر کردم که دیگه بهوش نمیای دکتر: وای بابا تو بازم شروع کردی گریه کردن؟!! بسه دیگه ببین حالش خوبه زهرا بگو این بره بیرون … زهرا با تعجب گفت زهرا: نمیشه که گلم چرا بره دکتره ها بهت میگم بهش بگو بره بیرون یادت رفته همین مرده بود که باعث شد این بلاها سرم بیاد
دکتر: من؟!!! به من چه؟؟ زهرا: از قصد که حرفی نزد سوگل خواستم چیزی بگم که بی بی اومد تو اتاق بی بی: خدا رو شکر که بالاخره بهوش اومدی الهی مادر به قربونت بره اومد کنارم نشست از پیشونیم ب*و*سید بی بی همه جام درد میکنه … بی بی با بغض گفت بی بی: میدونم، میدونم عزیزم خیلی کتک خوردی
دکتر: اگه پماد و که دادم رو سر وقت بزنی و قرصتو بخوری تا یه هفته دیگه حداقل دردت میوفته با نفرت نگاهش کردم که این دفعه حساب کار دستش اومد و از جاش بلند شد و رفت بیرون… زهرا هم رفت برای بدرقش سه روز از به هوش اومدنم گذشته، بی بی و زهرا عین پروانه دورم میچرخن. تو این سه روز اصلا از .جام بلند نشدم، یعنی نمیتونستم که بلند شم …
خیلی عالی بود تو کمتر از ۲۴ ساعت کلشو خوندم ازبس داستان جذابی داشت
خیلی زیبا بود و عالی
عالی بود👌
قلم روان و پردازش خوبی داشت در کل رمان خوبی بود