رمان دو آوازی
عنوان | رمان دو آوازی (مرد مجنون) |
نویسنده | بهاره غفرانی |
ژانر | عاشقانه، روانشناسی، خانوادگی |
تعداد صفحه | 1169 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دو آوازی (مرد مجنون) اثر بهاره غفرانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نواب، تندیس و اشکان، سه دوست خانوادگی هستند، نواب برخلاف تندیس و اشکان، در خانواده ای خشک رشد کرده و یک سری چیزها برایش حل نشده است، از علاقه ی اشکان به تندیس با خبر است، اما اصرار دارد که با تندیس ازدواج کند! اشکان از سفر برمیگردد، متوجه میشود که تندیس، میخواهد با رفیق شفیقش نواب ازدواج کند، رابطه ی سه خانواده به هم میخورد تا اینکه نواب …
خلاصه رمان دو آوازی
این هم از روز تولدم که قرار بود غافلگیر شوم و ان اتفاق افتاد. پاهایم کمی جان گرفت و به دستشویی رفتم و دست و صورتم را شستم. روی گونه ام زخم شده بود و میسوخت. وقتی از دستشویی بیرون امدم، مهدیس بیدار شده بود و پسرها هم برگشته بودند. مهدیس سمتم امدند و با گریه در اغوشم کشید. الهی ذلیل شن. طوریت نشده که؟ صورتش را بوسیدم و به رویش لبخند زدم: نه مهدیس خوبم. با نگرانی خیره ی من شد.
لبخندم عمق گرفت و دستی به کمرش کشیدم: خوبم نگران نباش. حالم اومد سر جاش. سرش را نزدیک اورد و در گوشم گفت: کاریت که نکردن؟ من هم مثل خودش پاسخ ندادم: نه بابا. مگه شهر هرته؟! او را در اغوش گرفتم و چند ضربه ی اطمینان بخش به کتفش زدم و از او جدا شدم. اشکان جلو امد و پرسید: بهتری تندیس؟ اره ممنون. پیداشون کردین؟ لبهایش را روی هم فشرد و با بیقراری چنگی به موهایش زد: نه. همه ی كوچه، خیابوناي اطرافو گشتیم ولي نبودن!
به رویش لبخند زدم و گفتم: ایرادی نداره. ممنون. افسون و نجمه و نواب امدند و دور تا دورم را گرفتند. نواب در حالیکه خون از چشمانش چکه میکرد و فکش منقبض شده بود، گفت: حیف… حیف پیداشون نکردیم. وگرنه میدونستم چه بلایی سرشون بیارم. سپس نگاهش روی صورتم چرخ زد و خیره ی گونه ام شد. حین اینکه خیره ی من بود، افسون را خطاب قرار داد: افسون یه چسبی چیزی بده تندیس بزنه به صورتش. گفتم: نه خونش خشک شده. چسب نمیخواد. اشکان سرش را نزدیک اورد و گفت: بهتره بری یکی از لباسای افسونو بپوشی. ناسلامتی جشن تولدته این لباسات کثیف شدن …
- انتشار : 26/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403