رمان آرایش جنگ
عنوان | رمان آرایش جنگ |
نویسنده | ماهور ابوالفتحی |
ژانر | عاشقانه، طنز |
تعداد صفحه | 341 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |


دانلود رمان آرایش جنگ از ماهور ابوالفتحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماجرا از یک تصادف شروع می شود که ماهلی رو به فکر میندازه تا بجای خسارت از آقا پسر مقصر بخواد بیاد و به پدرش به عنوان نامزد ماهلی معرفی بشود تا بتواند سهم الارث خودش را از پدرش بگیرد …
خلاصه رمان آرایش جنگ
نزديک بهم میايسته و حينی که اون داره حرف میزنه من دارم اندازه میگيرم ببينم تا کجاشم و بله، تا آرنجشم. گردنم رو بالا می گيرم و انگار صورت فلکيه با اين شمايل معلوم نيست ننه اش قبل حامله شدن به امامزاده دخيل بسته يا برج ميلاد! مشکوکی، کی میآد همچين کاری کنه که تو میکنی اونم فی سبيل الله؟ دستم رو بالا میآرم و گردنم واقعا خسته میشه، قبل از اينکه حرف بزنم ناخواسته جيغ میکشم:
يه ديقه بتمرگ حرف بزنيم، تمام مهرههای گردنم دارن سينه ميزنن از درد. خنده اش می گيره و مثل اينکه سرويس لازم کردن گردن مردم جزو تفريحاتشه! مفتی ننم به آقام … من بيام تو رو مفتکی بِ َب… حرفم نيمه کاره می مونه ولی خب ديگه ديره و بدبخت شدم! نيشش تا بناگوش باز میشه و منتظر ادامه اش می مونه که اخم میکنم و میگم:
ماشين من روشن نمیشه، سوار آنابل تو میشيم میريم تعميرگاه، هر چقدر که گفتن خرجشه من نقدا بهت میدمش، خب؟ تای ابرو بالا می اندازه و زير لب میگه: نچ نشد؟ عصبی جيغ میکشم: ديگه چته طاقچه بالا؟ از سختی کار بگو… من الان بايد چيکار کنم؟ از اينکه اين قدر کليده متنفرم و دلم میخواد لهش کنم ولی خودم اينو میدونم که در نهايت و با تموم تلاشم بتونم به انگشت وسطش پيروز بشم! ناله میکنم:
ارواح پر و پاچه ات اگه نمیآی لَنگم نکن، بابام منتظره، خيلی بَدم منتظره! انقدر که اگه دير برسم دار و ندارمو ازم میگيره و می پره! يکم فکر میکنه و فقط بسنده میکنه به اون لفظ مسخره و میگه: شت؛ مجبور به پذيرش! يه جوری حرف میزنه آدم فکر میکنه برنامهی تو مخ بودن رو، روی هارد مغزش نصب کردن. حينی که زودتر از خودش سوار ماشينش میشم میگم: بيا ديگه؛ وقتم کمه!
موشکافانه راه می افته سمت ماشينش و بغض سگ تو چشم هاشه وقتی ماشينش رو میجلوی ِ چراغا و تو رفتگی ترکيدگی بينه. سوار میشه و میگه: کمربندت رو ببند. کاملا غير ارادی به شلوارم نگاه میکنم و میگم: کشه، کمربند نداره! يه طور عجيبی نگاهم میکنه و من تازه بعد از چند دقيقه به اين فکر میکنم که من اسکلم يا اسکل منه، سر تکون میدم و با عجله کمربند ماشين رو می بندم و استارت میزنه
من هم شمارهی بهزاد رو می گيرم که جای معرفی کردن دوست عقب افتاده ی ابله ش، بياد ماشينم رو از اينجا ببره تا جونش در بياد. ِبعد بوق دوم جواب میده و قبل از اينکه حرف بزنه سرش داد میزنم: الهی که مرده شور اون ريخت کهيرتو ببره، خبر مرگ اين رفيق شاسگولت بياد خر، ماشينم اينجا ترکيد
آدرسو ميفرستم بيا لششو جمع کن ببر دو ديقه ام زيپ دهنتو بکش به بابا چيزی نگو تا برسم! و بدون اينکه اجازه ی جواب دادن بهش بدم، قطع میکنم!بلند؛ با تعجب نگاهم میکنه و احتمالا پيش خودش فکر میکنه که اسکلش کردم و چه قدر دلم میخواست واقعا اين اتفاق می افتاد و میتونستم. تو اين شرايط اما که بابا منتظره دست از پا خطا کنم تا تموم پولای عزيزم رو ازم بگيره و بده به زيدان و ميدانش چارهای جز دستمال کشيدن براش ندارم …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 30/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
هیچ خوشم نیامد همش مسخره است