رمان آرزو
عنوان | رمان آرزو |
نویسنده | مریم رضاپور |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1013 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان آرزو اثر مریم رضاپور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هم اکنون در رمان بوک بخوانید: سروناز در خانواده ای ثروتمند زندگی میکنه، او علاقه فراوانی به شغل معلمی داره، ولی مادر سروناز به شدت مخالف بوده و این کار را خلاف شئون اشرافی میدونند، سروناز مخفیانه و با کمک پدرش خانه را ترک میکنه، او برای رسیدن به هدفش به ماهان میروه و در آنجا مشغول تدریس می شود، آقای امجد، مدیر مدرسه، مردی است جدی و سروناز به سختی با بهانه جویی های او کنار می آید، سروناز و آقای امجد پس از مدتی به یکدیگر علاقمند میشن، ولی مادر، سروناز را از ماهان برگردانده و او را مجبور میکنه تا با هوشنگ ازدواج کنه، هوشنگ پسری بی بند و بار است و سروناز از این مسئله رنج میبره …
خلاصه رمان آرزو
ملوک تا شب از اتاقش بیرون نیامد. روی تختش یک وری دراز کشیده مجله زن روز راورق زده با دوستانش تلفنی گپ می زد تا اینکه کوثر خدمتکارشان ضربه ملایمی به در زد و گفت: خانوم، اقا تشریف اوردند شام رو بکشم؟ ملوک با حالتی تحکم امیز گفت: اره بکش منم الان میام. سپس از جا بلند شد ارایش صورتش را تکمیل کرد شانۀ نگین داری را توی موهای فر خورده اش فرو برد.
دستی به دامن تنگ و چسبان پیراهنش کشیده صافش نمود و از اتاق بیرون رفت. او هنوز هم دلش برای ظاهر زیبا و فریبنده شوهرش ضعف می رفت و بارها با خود می گفت کاش اصل و نسب دار بود اونوقت دیگه من چی کم داشتم؟ اقای ملک زاده موقر و متین پشت کیز ناهارخوری نشسته بود انتظار خانواده اش را می کشید.
ملوک با دلبری رو به روی شوهرش نشست. کوثر ملاقه را توی سوپخوری چینی فرو برد ان را به هم رد و ممنتظر اجازه خانم شد. ملوک اخم کرد و پرسید بچه ها رو صدا نزدی؟ چرا خانم. پس کوشن؟ سروناز خانم داشتند نماز می خوندند، فتنه خانم هم شامشون رو زودتر خوردند و خوابیدند. ملوک خانم رو به شوهرش کرد و گفت:
نمی دونم اینقدر تو به گوش این بچه وزوز کردی سر به سجاده بگذاره و هر روز یک کار تکراری رو انجام بده چی گیرش اومده؟ توی فامیل ما فقط تویی که نوبرش رو اوردی و مثال خداشناسی! والله ما هم خداپرستیم اما اینقدر خودمون رو واسش لوس نمی کنیم دولا سه لا بشیم. خدای به این بزرگی چه نیازی به این ادا بازی های بنده ناقابلش داره؟
ما و امثال ما خم و راست بشیم یا نشیم دنیا میگرده. اقای ملک زاده با خونسردی بشقاب سوپش را چلو کشید و گفت: این نماز خوندن من و سرونازچه لطمه ای به تو زده تا به حال؟ من کاری به نماز خوندنش ندارم اینقدر سجده کنه که سرش بچسبه به زمین. با این ادا بازی ها مرامش تغییر می کنه و سنگ انسانیت و وظیفه شناسی رو به سینه می زنه.
والله اگه اینقدر دامن خدا رو نچسبه، کی این افکار میاد تو سرش؟ چی شده حالا اینقدر به هم ریخته ای امشب؟ نه امشب، که همیشه. این دختر همون حرف هایی رو می زنه که تو بلغور می کنی، همون راهی رو انتخاب می کنه که تو کردی. که من نمی پسندم. پاشو گذاشته جای پای تو. بالاخره هر بشری ازاده راه زندگی اش رو انتخاب کنه …
- انتشار : 13/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403