رمان آماج سدنا بهزاد
عنوان | رمان آماج |
نویسنده | سدنا بهزاد |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1549 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان آماج اثر سدنا بهزاد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
موضوع رمان آماج، راجع به خانوادهایه که دختر بزرگتر، وظیفهی مراقبت از دو خواهر و زنبرادرش رو داره. توی هر درگیری، دخترک آسیبی میبینه؛ ولی همچنان پابرجاست. صبوری میکنه و سعی داره تمام اتفاقات زندگیش رو بعد ازدستدادن سومین رکن اساسی خانوادهش، بیدردسر و باآرامش پشتسر بذاره. اما دردسرهاش یکی دو تا نیست و آزار روحی فراوانی میبینه. برای خوببودن حالش تلاشی نمیکنه و تمام فکرش حولوحوش خواهرهاش میگذره. زندگی رو به خودش زهر میکنه تا خواهراش زندگی خوبی داشته باشند. داخل نشریهای مشغول کار هست و رابطه خوبی با تمام اطرافیانش داره. برای چاپ رمانی جدید، شروع به خوندش میکنه و کمکم زندگیش با مردی تلاقی پیدا میکنه که گذشتهش…
خلاصه رمان آماج
چنددقیقه از رسیدنم به حیاط نگذشته بود که صدای ساحل و سایه، مانع ادامه حرکتم شد. از میون پنجره نیمه باز پذیرایی که مُشرف به حیاط بود، نگاهم مات موند. سایه با صورتی اشکی از کوله مدرسه اش چیزهایی بیرون کشید و توی صورت ساحل پرت کرد.
-نگاه کن! خوب نگاه کن! اگه سارا بفهمه چه غلطی کردی، ازخونه با تی پا بیرونت کرده. کارت جایی رسیده که با برادر همکلاسی های من می پری؟
کنجکاو شدم؛ سرم رو کج کردم و از بین پرده ی کمی کنار رفته، توجهم به عکسهای پخش شده ی دور ساحل جلب شد. سگک کفشهام رو باز کردم وکیفم رو همونجا وِل کردم. اضطراب با هر قدم، به جزءجزء بدنم تزریق میشد. ته مونده ی نیرویی که داشتم هم هرلحظه هدر میرفت. خسته بودم. تموم این مدت که پشت کامپیوتر بودم، سر خم کرده و ستون فقراتم دردش به کمرم رسیده بود.
به اتاق ساحل و سایه رسیدم. نگاه خسته ام از چهارگوشه ی اتاق کرم رنگ به فرش رنگ و رورفته افتاد. نقشهای برجسته ی گلدار اهمیت نداشت. گردویی رنگ باخته ی فرش، اصلاً مهم نبود. یه مشت عکس بود. یه مشت عکسهای مربع کوچیک شده. نفس عمیق کشیدم. هوا آلوده بود یا هوای خونه خفه بود؟ عکس نبودن که، انگار نقش های پررنگ از یه چهره خوش نقش بودن!
- انتشار : 25/06/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
چنگی به دل نمیزنه
خیلی قشنگ بود
آماج فوق العاده بود💗