رمان آمین سحر ممبنی
عنوان | رمان آمین |
نویسنده | سحر ممبنی |
ژانر | عاشقانه , اجتماعی |
تعداد صفحه | 1391 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان آمین از سحر ممبنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ما را دنبال کنید در داستان زندگی طلوع که در خردسالی شاهد مرگ دردناک مادرش بوده، پدرش با ازدواج مجدد تصمیم میگیرد نام او را در شناسامه همسر جدیدش شورانگیز ثبت کند، اکنون 20 سال گذشته و آمین فرزند شورانگیز به او ابراز علاقه نشان می دهد و این درحالیست که طلوع او را برادر خود می داند و خودش عاشق کارگردان تئاتر …
خلاصه رمان آمین
صدای زنگ خانه از هزار سو آمد و دوبار پشت سر هم توی سرش پیچید … دستهایش را روی گوشها فشرد و جیغ زد: بس کن … بسه … صدا محو شد و چشمهایش دوباره روی هم افتاد … اما تمامی نداشت کسی دستش را روی شاسی زنگ گذاشته و خیال برداشتن نداشت .. چشم باز کرد اعداد ساعت دیواری مدور دنبال هم می دویدند و تلاش چشمهایش برای به بند کشیدن زمان کافی نبود
موهایش را چنگ زد تلخابه ای که توی دهانش جمع شده بود را بلعید، می خواست بلند شود نمی توانست … انوار طلایی خورشید آخرین روزهای اسفند را لعنت کرد و این بار صدای زنگ تلفن به همه صداهای دیوانه واری که توی سرش بود اضافه شد: طلوع! خوشکلم … آمین اومده دنبالت … جشن داریم یادت که نرفته! طلوع جواب بده آمین پشت دره … این دیوانگی ها از آمین برمی آمد این که دستش را بی ملاحظه روی زنگ خانه ای بگذارد که از داخلش بی خبر است … اما واژه ی جشن، آمدن آمین را نمی توانست تحلیل کند
پراکنده بود استخوانهایش مثل اسکلتی تجزیه شده دور از فرمان های مغزش بودند … نالید: ستاره … درو باز کن… هیچ صدایی در خانه نبود … دستش را کشید از روی عسلی قرصش را بردارد دوباره صدای زنگ توی خانه پیچید قوطی از دستش رها شد … بالاخره خودش را جمع کرد و هر طور بود روی پاهایش ایستاد … بی آن که بخواهد تصویر خودش را توی آینه دید،تصویر هزار طلوعی که توی آینه ی قدی می رقصید … یادش نمی امد بلوز و شلوار صورتی گشاد را کی به تن کرده ! و چشمهایش، چشمهایش را که …
- انتشار : 10/11/1399
- به روز رسانی : 01/12/1403
رمان خوبیه
خیلی خوب نبود
دوستش داشتم☺🤭 قشنگ بود فقط اولش یکم زیادی حرص درار بود، منکه دلم میخاست سرمو بکوبم ب دیوار😐😂
اما در کل قشنگ بود.. خانم ممبنی خسته نباشید..♡