رمان آوای نگاهت زهرا علیپور
عنوان | رمان آوای نگاهت |
نویسنده | زهرا علیپور |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 235 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان آوای نگاهت اثر زهرا علیپور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آرام آرام.. ریز به ریز.. لحظه به لحظه این دنیا را لمس می کنم.. حس می کنم.. حس رخوت.. سستی.. نرمی.. گرمی.. سردی.. همه حس ها به یکباره در تمام تنم تجمع می کنند.. اما تفاوتی که با دیگر بشران دارم این است که.. آن ها بینای دنیا هستند و من نابینا! به کدام گناه باید پس دهم چنین تاوانی؟! به گناه نابینا بودن؟! مگر نابینایان امید به بینش دنیا ندارند؟! خدایا خودت عدل و انصاف را برابری کن! و در رویاهایی که در سر دارم کور سوی امیدی در دلم شعله ور کن.
خلاصه رمان آوای نگاهت
چشم هایم را باز کردم..مثل هر روز و هر ماه و هرسال..تاریکی مطلق به روی چشم هایم.. از روی تخت نرمم که وقتی رویش دراز می کشیدم فرو می رفت بلند شدم..با قدم های آهسته مسیر همیشگی اتاقم را پیمودم.. دستم را روی دستگیره سرد اتاق گذاشتم و به سمت پایین کشیدمش…از اتاق خارج شدم و در را بستم..آرام آرام روی پارکت های ُسر سالن قدم برداشتم.
به پله ها که رسیدم برای پایین رفتن به نرده چوبی تکیه کردم و پا روی طبقه به طبقه پله گذاشتم.. به پایین پله ها که رسیدم لبخندی مهمان لب هایم شد.. رسیدم! داشتم با خودم فکر می کردم که از سمت راست بروم یا سمت چپ تا ستاره را صدا بزنم.. کلافه و ناامید سرم را پایین انداختم.. همین که خواستم مایل بشم سمت چپ صدای باز و بسته شدن درب سالن آمد و خبر از آنکه کمک رسانی برایم امداد شد..
صدای قدم هایی که روی زمین کشیده می شد و انگاری لنگ می زد از سمت راست به گوشم خورد.. گوش هایم را تیز کردم..صدای نفس های مردانه ای که در گوشم پیچید..خیالم راحت شد..البته تا حدودی.. سینا بود..برادر خوش گذران و بی فکر من.. با لبخندی زیر لب سلام کردم و تنها پاسخم از سوی سینا سلامی آرام و بی حوصله که به سختی شنیده می شد بود.. صدای قدم هایش روی پله که از من دور می شد شعله ناامیدی را در دلم روشن کرد.. در اتاقش محکم به هم کوبیده شد…
- انتشار : 27/07/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
تا حالا رمان به این افتضاحی نخونده بودم،