رمان آیلین بانوی من
عنوان | رمان آیلین بانوی من |
نویسنده | فریده بانو |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 433 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان آیلین بانوی من از نویسنده فریده بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
آیلین با مادر و ناپدری اش زندگی میکند او علاقه ی زیادی به دوچرخه سواری دارد، که همیشه با دوستانش مشغول مسابقه بود، اکنون بعد سالها (ایلیا) پسر ناپدری اش که از او خاطرات خوشی ندارد به ایران برمیگردد و …
خلاصه رمان آیلین بانوی من
ماشین و كنار در بزرگ خانه مامان اینا نگهداشتم. خیلی وقتا به گذشته فکر میکردم تا اشتباهم و پیدا كنم ببینم كجا اشتباه كردم ادم جا زدن نبودم كه زود از چیزی دست بکشم شاید همین اخلاقم بود كه مرتکب این اشتباه شدم … بعد از چند تا بوق درب خونه باز شد ماشین و پشت ماشین پدر جون پارک كردم حتما پدر جون به مطب نرفته بود با سر و صدا وارد سالن شدم كبری خانوم خدمتکار چندین سالمون با لبخند اومد طرفم كیف ویولن و گرفت یه ماچ گنده از اون لپای تپلش گرفتم مامان از پله ها پایین اومد نگاهی به اون هیکل بی نقص و قد بلندش كردم پدرش از كردهای اصیل كردستان بود مامان هم مثل كرها اون منطقه قیافه ی قشنگی داشت قد بلند و چشمای سبزه كشیده دانیار و دایانا برادر خواهر دو قلوم بیشتر شبیه پدر خونده ام بود البته برای من درست مثل پدر خودم بود مامان اومد گونمو بوسید گفت :
چه عجب از اینورا – اِه مامان من هر روز اینجام كه پدر جون كجاس؟؟ مامان خندید گفت : امروز از خوشحالی اش جایی نرفته – حالا چه خبره كه انقدر خوشحاله مامان – ایلیا بعد 12سال داره بر میگرده – چیییییی؟؟؟؟ واویلا… مامان – تو هنوز كینه ی اون زمان و داری سرشو تکون داد گفت : واقعا كه ، اون موقع شماها بچه بودین. – كی میگه اون خیکی خان بچه بود 12سال از من بزرگتره كجاش بچه است مرد گنده … مامان – 20سالته دختر، شوهر كردی هنوز هم مثل بچه هایی
– كی ؟ من !نخیر؛من اون موقع یه دختر بچه ی ناز و ملوس بودم اما اون چی یه پسره خرس گنده بود… بعدش مادر من ایلیا وقتی رفت یه پسر20ساله ی خیکی بود من فقط 8سالم بود یادتونه مامان – آیلی عزیزم تو كه كینه ای نبودی – حالا این مزاحم كی میاد؟؟ مامان – به احتمال زیاد تا یک ماه دیگه بیاد – اووو باز خوبه , پدر جون كجاس بالا اتاق مطالعه با بچه ها – من یه سر برم پیشش دلم براش یه زره شده مامان – برو عزیزم رفتم بالا اتاق كار بابا … در و آروم باز كردم اون دوتا ورجک داشتن از سرو كول پدر جون بالا میرفتن…
پریدم وسط اتاق و گفتم : پخخ پدر جون لبخندی زد وگفت : تو كی این عادت هاتو ترک میکنی؟ رفتم جلو گونه شو بوسیدم – پدر جون من چطوره دانیار و دایانا مثل قوم اجوجومجوج پریدن رو كولم – برین اونور ببینم بچه های خرس گنده ول كن نیستن…. پدر جون هم به دعوای الکی ما می خندید یکم كه خونه مامان اینا موندم خداحافظی كردم تا به سمت خونه برم میدونستم معلوم نیست این رانیک باز كجا پارتیه و اون همونجا پلاسه دیگه خسته شده بودم … بعضی وقتا خونه خودمون پارتی میگرفت اون موقع من از خونه میرفتم بیرون حوصله سرو صدای اونا رو نداشتم… سوار ماشین شدم بی خبر از همه جا سمت خونه روندم …
- انتشار : 25/02/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403