رمان آیه و عالیجناب
عنوان | رمان آیه و عالیجناب |
نویسنده | راضیه درویش زاده |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی |
تعداد صفحه | 911 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان آیه و عالیجناب اثر راضیه درویش زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آیه دختری جوان است که درست روز عروسی اش، همسرش پژمان باعث قتل همکارش میلاد میشه و برای نجات از قصاص مجبور میشه آیه رو طلاق بده و با رها همسر میلاد ازدواج کنه آیه برای اینکه بتونه عشق پژمان رو از دلش بیرون کنه تصمیم میگیره در شرکت آیهان فرهمند مشغول به کار بشه مردی که همه چیزش با بقیه فرقی داره مردی که « عالیجناب »…
خلاصه رمان آیه و عالیجناب
ماشین حرکت کرد و تا رسیدن به تالار بدون اینکه دست خودم باشه مثل بچه ها ذوق داشتم… جلوی در تالار که رسیدیم اومدم پیاده شم که دستمو گرفت برگشتم تا دلیلش رو بپرسم که اخمی کرد. _وایسا با هم پیاده شیم. این رو گفت و برگشت تا قفل پدال رو ببنده با دهنی باز نگاهش می کردم این چرا امروز اینجوری شده؟! هیچ جوری نشده آیه تو بی جنبه شدی اصلا چرا ایستادی پیاده شو اگه حرفی هم زد بهش بگو به تو ربطی نداره.
برگشتم سمته در اما نگاهم روی دستگیر قفل موند.. انقدر که با صداش به خودم اومدم. _حالا پیاده شو. خاک توسرت آیه انقدر… سر روح پلیدی که مدام منو به دعوا و نيشو و کنایه سوق می داد فریادی زدم و از ماشین پیاده شدم. _شالت روبکش جلو.. اومدم حرفی بزنم که با دیدن جمعیت مردی که جلوی تالار بودند سری تکون دادم و سر پایین انداختم. با قدم های آروم جلو رفتم و هم قدم با آیهان وارد تالار شدیم به محض ورود به سالن صدای
آهنگ ملایمی به گوش رسید چون هنوز اولش بود و مجلس گرم نشده بود. _آیه. سر چرخوندم. _بله؟ آیهان دست پیش آورد و شالم رو کمی عقب برد که نگاهم توی نگاهش وچشم های آبی رنگش نشست. همزمان صدای خواننده توجه ام روجلب کرد. «وقتی با چشم های دریایت بهم زل میزنی وقتی انقدر خواستنی اسممو صدا میزنی» بی اختیار خندیدم که ایهان با خنده ی من خندید و آروم روی نوک بینیم زد. _چرا میخندی وروجک؟…
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 02/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403