دانلود رایگان رمان از نفس افتاده اثر مریم حیدری
دانلود رمان از نفس افتاده اثر مریم حیدری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان از یک تلنگر توی زندگی دختر خوشبختی به نام هیوا و تغییر مسیر زندگی او توسط پرهام با تمام نخواستن ها شروع میشه ، تلنگری که از او هیوایی ساخته بود که خودش هم باهاش غریبه بود و این شده بود قصه ای از زندگی او ، خوشبختی ما آدما گاهی به یک تلنگر بند است و ما آن را درک نمیکنیم …
خلاصه رمان از نفس افتاده
اب را بستم و حوله ام را پوشیدم، فقط تا امروز وقت داشتم. فردا جلسه ی نهایی دادگاه بود و می خواستم قبل ان رضایت بگیرم. جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاه کردم. این من بودم، هیوا بدیعی، همان دختر مغرور، ولی انگار چیزی از ان غرور نمونده بود. اهی کشیدم و اشک هایی که بی اجازه مهمان صورتم شده بودند را پاک کردم. من باید هومن رو آزاد می کردم حتی به قیمت از دست رفتن همه ی ارزوهایم. او همه کسم بود، نمی توانستم پرپر شدن جوانی اش را ببینم. لباس پوشیدم، موهایم را خیس روی سرم جمع کردم باید می رفتم ملاقات.
وقتی روبروم نشست پشت شیشه، وقتی چشم های پف کرده از گریه و موهایی که حالا لا به لاشون تارهای سفید دیده می شد رو دیدم، همه ی شک و تردیدهایم از بین رفت با ذوق به او گفتم: من رضایت گرفتم داداشی، فردا رضایت میده … چشم هایش را گریه خیس کرد و گفت: چه جوری؟! … با خودم گفتم: «به قیمت تباه شدن خودم »سرم را تکان دادم و گفتم: قصه اش مفصله … دوست دارم هیوا، یه دنیا ممنونتم، داشتم داغون می شدم … و با صدای بلند گریست و خدا را شکر کرد … با شنیدن صدای بلندگو که اتمام وقت ملاقات را اعلام می کرد، بلند شدم و با لبخندی ساختگی گفتم:
می بینمت … و راه خروج را پیش گرفتم … می دانستم اگر او بفهمد مانعم می شود، برای همین نگفته بودم … با دلهره دوباره وارد همان رستوران لعنتی شدم و سر همان میز روبرویش نشستم … به صورتش نگاه کردم، اول از همه چشم های طوسی رنگش مورد توجه بود … چون وقتی با ان ها به کسی خیره می شد، حس بدی در شخص ایجاد می کرد … بعد بینی کشیده و لب هایی که به خاطر کشیدن سیگار کبود رنگ شده بود …
مزخرف حیف وقت
لینک دانلود این کجاس دیگه؟؟
دقیقا رمانای قشنگ و لینک نمیزارید