رمان باخت پنهان
عنوان | رمان باخت پنهان |
نویسنده | گراهام گرین |
ژانر | داستان و رمان خارجی |
تعداد صفحه | 211 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان باخت پنهان اثر گراهام گرین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
باخت پنهان ترجمه ای است از رمان کاپیتان و دشمن اثر گراهام گرین. در رمان حاضر سرنوشت پسری به نام ویکتور در یک بازی نرد یا شطرنج رقم میخورد .این بازی نشانگر یک رمز است که در داستان به صورت استعاره شک جلوه میکند . ویکتور باکستر اکنون که در حال روایت داستان است بیست و دو سال دارد .او در کودکی پس از مرگ مادر وارد یک مدرسه شبانه روزی میشود .پدر ویکتور که مردی لاابالی که بعد از مرگ همسرش، سرپرستی و مراقبت او را به خاله شری وامیگذارد و …
خلاصه رمان باخت پنهان
اما چند هفته بعد که زنگ در با رمز درست و مطمئنی که منتظرش بودیم به صدا در آمد و من دویدم و در را باز کردم از سبیل کاپیتان هیچ اثری نبود. فکر میکنم که شاید درمدت غیبت کاپیتان یک نوع محبت متقابل ميان من و لیزا به وجود آمده بود. کم کم به او علاقه مند می شدم، اما این علاقه مندی جز محبت قابل انتقال یک کودک چیز دیگری نبود، و ممکن بود محبت او جز یک پاسخ غیرارادی محبت خود من چیز دیگری نباشد و به آسانی قطع گردد. اما یاد کاپیتان چه در افکار و چه در گفت و گوهایمان
همیشه با ما بود: کاپیتان همیشه میگوید.. میدانی یک بار کاپیتان برایم تعریف کرد زمانی که زندانی بوده… و با وجود این کاپیتانی که در بیرون در منتظر ایستاده بود کاپیتانی نبود که میشناختیم. ممکن بود هنوز کاپیتان باشد اما یک کاپیتان بلند قد و ریشوی نیروی دریایی نه با عصایی که مثل تفنگ بر روی شانهاش انداخته باشد بلکه با عصایی در مشت مثل اسلحه ای که بر روی دزدان دریایی نشانه رفته است. لحظه ای گیج و مبهوت به صورتش خیره شدم و از سر راهش کنار نرفتم تا وارد شود پشت سرش در
کنار پیاده رو، یک اتوموبیل پارک شده بود. اتوموبیل! پرسیدم: «مال شماست؟» با تشر :گفت: «البته که مال من است. لیزا کجاست؟ حالش خوب است؟» مرا کنار زد و پله ها را دو تا یکی پایین رفت. خودم را رساندم پایین و سلام و احوال پرسیشان را دیدم. لیزا یکی دو قدم به استقبال آمده بود، اما در فاصله کوتاهی از همدیگر ایستاده بودند حتی دست به هم نزدند. گویی بعد از آن چندماه غیبت از همدیگر میترسیدند. لیزا گفت: «ریش گذاشتی.» «آره.» «چرا؟» به نظرم عاقلانه تر آمد کاپیتان دستش را روی …
- انتشار : 22/04/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403