دانلود رمان بخت سیاه پوش من اثر زینب جوکال با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نمی فهمم وصلت زورکی مرا بیشتر آزار میدهد یا بدطالع شدنم که از بدو تولدم سیاه بخت بودم ، دشوار است تایید کردن چیزهایی که نمیخواهی در زندگیات داشته باشی و ناچار به بودنشان در زندگی نکبتبارت شوی ، ناگوارتر از این همه ، خو گیری به زخمهایی است که با تمام کوششت با آنها کنار آمدی و به وجود آنها عادت کردهای ولی بعد از تعلق خاطر به زخمهای کهنه …
خلاصه رمان بخت سیاه پوش من
سیه پوشیده ام امشب برایش … خودش که نه … برای رد پایش
برای خاطراتی که عذاب است … برای آن همه لحن و صدایش!
فراموشش بکن ای دل که من هم سیه پوشیدهام … از امشب برایش.
چند مدته که دستهات ترک خورده …
صدام رو صاف کردم و به مامان نگاهی انداختم و گفتم :
دکتر دست از بررسی کردن ترکهای دستم برداشت …
مشغول نوشتن چیزی شد ، پشت سر هم حرف زد و نمیدونم آقای دکتر توصیه کرد!
حتی حوصله ی حرف زدن رو نداشتم … فقط با سر تایید میکردم …
سپس همراه مامان به داروخانه رفتیم … بوی خوب داروخانه حالم رو بهتر میکنه!
نفس عمیقی کشیدم و از میان مردم گذشتم … پشت سر مامان راه رفتم و توی نوبت ایستادم …
باز به دستهام خیره شدم و سریع قبل از اینکه کسی دستهام رو ببینه سرم رو بلند کردم و دستهام رو توی جیب مانتوم فرو کردم!
نفسم رو بیرون دادم که خانمی ببخشیدی گفت و از کنارم گذشت … من خودم رو بیشتر به پشت مامان کشیدم … به خونه برگشتیم!
تمام راه مشغول وارسی کردن دستهام بودم ، دستهایی که نمیدونم کی ترک خوردن و نابود شدن!
فقط میدونم دردشون مال الان نیست
مال زمانیه که چشم به دنیا گشودم و از کوچیکی فهمیدم باید بدون حرف یا اعتراضی کار کنم که بابا من رو نزنه …