رمان بهارمست
عنوان | رمان بهارمست |
نویسنده | بیتا فرخی |
ژانر | عاشقانه، خانوادگی |
تعداد صفحه | 1299 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان بهارمست اثر بیتا فرخی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش مجدد و لینک مستقیم رایگان
رمان بهارمست، داستان خانواده ای متوسط و عادیست که در منطقه ی خوش آب و هوای دماوند در خانه باغی دو طبقه و کلنگی زندگی آرام و روتینی دارند. داستان از جایی شروع می شود که غریبه ای با رفتار و ظاهری خاص و مرموز به عنوان مستاجر به طبقه ی دوم اسباب کشی میکند …
خلاصه رمان بهارمست
به محض بستن در پشت سر آن ها چشمانش را بست و نفسش را پر صدا بیرون داد به نظرش نمی رسید ارتباط برقرار کردن با این دختر سخت باشد ولی حالا حس می کرد شاید راه زیادی برای جلب اعتماد او در پیش داشته باشد در حالی که مطمئن بود با یک اشاره اش دختر وا می دهد بعد از تلاش و تقلای زیاد و رفتن در قالبی دیگر نه تنها کاری از پیش نبرده بود بلکه نگاه های مشکوک دخترک انرژی اش را تحلیل برده و میدانست باید دنبال نقشهی تازه ای بگردد. به آشپزخانه برگشت و برای خودش قهوه ترک غلیظی دم کرد.
نیاز داشت ذهنش را فعال تر کند بلکه کارش راه بیفتد قهوه خیلی وقتها رویش جواب میداد انگار ذرات تلخ و جذابش میان نورون های مغزش راه می گرفتند و سلولهای عصبی اش را فعال و پر جنب و جوش میکردند. همان طور که بالای سر قهوه جوش ایستاده بود، گوشی اش را از جیب گرمکن سیاهش بیرون آورد و با یاسر تماس تصویری گرفت. بینی بزرگ او اولین چیزی بود که به چشمش آمد و بعد لبهای برجسته اش دوستش زیاد خوش عکس و فیلم نبود و گاهی سر این قضیه دستش می انداخت.
لبخند بزرگ و پر معنایش را مهار نزد و سری به تأسف تکان داد. -زاویه ت رو عوض کن داداش همین طوری بمونی مجبورم تصویرت رو ببندم. یاسر بلند خندید و مشغول میزان کردن گوشی اش شد تا بهترین زاویه ی صورتش را انتخاب کند وقتی موفق نشد گوشی را به جایی تکیه داد و عقب نشست. _از من بگذر، همه که مثل تو حتی با یه خروار ریش فتوژنیک نمیشن، فقط بگو ببینم شیری یا روباه؟ نگاهی به قهوه انداخت مبادا سر برود. _نمیدونم چی هستم هر چی هستم شیر نیستم فکر میکردم دختره باهام راه بیاد ولی …
- انتشار : 05/08/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
متوسط بود
عالی بود واقعا دوست داشتنی بود
رمان خوبی بود
رمان زیبایی بود
حس حال خوبی داشت