رمان به تو افتاد مسیرم
عنوان | رمان به تو افتاد مسیرم |
نویسنده | زهره حاجی زاده |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1004 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان به تو افتاد مسیرم اثر زهره حاجی زاده با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بهار سال ها بود که دیگر لبخندی از ته دل بر لب هایش نقش نبسته بود، درست از زمانی که دل در گروی کسی سپرده بود که اورا بی بهانه ترک کرده بود، و حالا با شنیدن خبر ازدواج تحمیلی اش، اندوهگین و سرخورده مطیع امر پدر شد! ولی این ازدواج، طعم واقعی عشق را به او چشاند و درست در لحظه ای که خوشبختی را با تمام وجودش، لمس کرد … / داستان کتاب رمان به تو افتاده مسیرم
خلاصه رمان به تو افتاد مسیرم
بهار جای خلوت ودنجی را برای نشستن انتخاب کرد صدای موسیقی ارامی که پخش میشد ارامش می کرد. با دقت نگاهی به اطراف خود انداخت کافی شاپ بر عکس همیشه خلوت بود البته با توجه به ان وقت ساعت جای تعجب نداشت. یکی از کار کن های کافی شاپ سمتش رفت و با گفتن، خوش امدین منو را سمتش گرفت. بهار بدون نگاه کردن به منو ارام گفت قهوه با کیک شکلاتی… نگاهش محو میز روبه رویش شد. دختر و پسری جوان که، دست هایشان در هم قفل شده بود و لبخند از لب هایشان دور نمیشد ناخوداگاه پرنده ی سرکش ذهنش به گذشته پرواز کرد و رو به رویش سیامک را نشاند.
با ازردگی زمزمه کرد، چرا اینطوری شد تو که گفتی دوستم داری تا اخرش بامنی چرا رفتی… با صدای شهره نگاهش را از تصویر خیالی سیامک گرفت و به او دوخت شهره تبسمی کرد و باشیطنت گفت: -قبل از هرگونه بازخواستی منو ببخش که ترافیک های تهران معروفه!!! بهار پوزخندی زد. – البته نه دو بعد از ظهر حالا هم زبون نریز تو همیشه همینی !! شهره باخنده کیفش را برروی صندلی انداخت و گفت: -تو خیلی ان تایمی دختر خوب!! در ضمن هنوز بقیه دخترا نیومدن و با خنده ادامه داد.. – احتمالا تو همون ترافیکی گیر کردن که من بودم. بهار اخمی کرد: – اره دیگه پشت همون میز ارایش!!
شهره پشت چشمی نازک کرد: من و آرایش!؟ بهار انگشت اشاره اش را سمت صورت او برد پوزخندی زد: نوچ نوچ تو اصلا اهل ارایش نیستی!! با نزدیک شدن گارسون، برای او هم سفارش های خود را داد. شهره اندکی به سمت او خم شد و پرسید: خوب بگو ببینم تونستی پدرت رو متقاعد کنی هرچند از اخم وصورتت که با یه من عسلم نمیشه خوردش معلومه که همچنان اندر خم یه کوچه ای!! بهار کلافه نفسش رابیرون فرستاد و مختصری از گفتگوی خود و پدرش را برای صمیمی ترین دوستش شرح داد. شهره با دقت به حرف های او گوش کرد و بعد از سکوت بهار دست سرد او را به دستش گرفت…
عزیزم هم من، هم تو، پدرت رو خوب می شناسیم… اون مردی نیست که بی گدار به اب بزنه!! خودت میدونی که همیشه پشت هرخواسته ت چه منطقی و چه غیر منطقی بوده. حالا که برای این ازدواج انقدر مصممه حتما دلیل داره و ندید می تونم تضمین کنم که اون پسر همه چیز کامله!! راستش من هم با پدرت موافقم تو با انتخاب کاملا اشتباهت سر سیامک نشون دادی که می تونی دومین اشتباه روهم کنی به خصوص که هنوزم اون احمق رو دوست داری!! بهار خواست اعتراض کند که شهره دستش را فشرد و او را مجبور به سکوت کرد.
- انتشار : 01/11/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
عالی
خوب بود
قلم خانم زهره حاجی زاده عاااالیه
این رمان و تمام رمانایی که نوشتن به شدت دلنشینه♥️👌🤍