رمان تاوانی که حقم نبود
عنوان | رمان تاوانی که حقم نبود |
نویسنده | صفورا یار مرادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 382 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تاوانی که حقم نبود اثر صفورا یار مرادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شوکا که گمان میکند عشق واقعی خود را پیدا کرده است، و مرد رویاهایش، همان شاهزاده سوار بر اسب سفید تصورات دخترانه اش به واقعیت رسیده! بی خبر از اینکه شاهزادهی اصلی خیلی وقت است که در زندگیش حضور دارد، تقریبا تمام عمر نزدیکش بوده، اما او را پس میزند بخاطر عشق اشتباهی دلش را میشکند، اما توسط همان شخصی که عاشقش شده در دام بزرگی میافتد …
خلاصه رمان تاوانی که حقم نبود
شوكا سری به نشونه تاسف تکون داد و سوار ماشینش شد. قلبم تند تند میزد… شروین رد نگاهمو دنبال کرد و به شاها رسید… داشتم سکته میکردم… با نگرانی بهم خیره شد و تکونم داد: چته دختر توروخدا آروم باش چرا اینطوری شدی… بریده بریده گفتم: _ش..شروین.. پسر عموم.. مارو دی..دید..بدبخت شدم شروین.. سعی کرد ارومم کنه: هیش هیش… دختر ترس نداره… فدات بشم چرا میترسی… بلاخره که همین روزا ازدواج میکنیم… -اگه به بابام بگه چی؟ کنارم اومد و گفت: نمیگه نگران نباش قربونت برم…
میکشمش که باعث شد خانومم اینطوری بترسه. ناراحت گفتم: واقعا نمیگه؟ _نه عزیزم نمیگه… مطمئنم. تو بغلش با حرفاش آروم شدم… _شاید راست میگفت و بیخودی ترسیده بودم… لبخندی زدم: آخ قربون اون خنده هاش برم… عشقم امروز لباس قشنگ بپوشیا که میخوام ورت دارم ببرمت خونه خودم… اتفاق چند دقیقه پیشو فراموش کردم و باز ناز خنده ای کردم و گفتم _چشمم.. بهترین لباسمو میپوشم… _اوه اوه… من پشیمون شدم اینکارو نکن… میترسم ازدواج نکرده بیوه شی. مشتی کوبوندم
روی بازوش. _عهه خدانکنه. خندهی مردونهای کرد: خب بسه… بریم که من امروز کلی کار دارم… وارد خونه شدم… مامان توی آشپزخونه بود و داشت آشپزی میکرد… یه کوچولو باهام سر سنگین بود… بنابراین رفتم و از پشت بغلش کردم که جیغی از ترس کشید… که قاشق رب از دستش ول شد و تا اومد بگیرتش افتاد روی فرش و یه تیکهی فرش قرمز شد. با دیدن این صحنه نتونستم خودمو کنترل کنم و شکممو گرفتم و هر هر خندیدم… قاشق رو از رو زمین برداشت و همونو زد تو سرم و گفت: رو آب بخندی …
- انتشار : 22/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403