رمان تا نگردی آشنا

دانلود رمان تا نگردی آشنا اثر لیلا.م به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

قصه زندگی دو مرد؛ قصه اشتباهات مردی که بخاطر پدر بودنش خودش را محق می‌داند که برای زندگی اعضای خانواده و فرزندانش تصمیم بگیرد و در این راه مشکلاتی را برای آنها رقم می‌زند. و قصه زندگی مردی (مبین) که از کسی که فکر می‌کرده دوستش دارد نارو می‌خورد و نگاهش نسبت به زندگی و همه‌ی زنهای اطرافش عوض می‌شود و نمی‌تواند به زنی در نقش همسر اعتماد کند تا زمانی که روزگار حسنا را در مسیر زندگی او قرار میدهد و …

خلاصه رمان تا نگردی آشنا

رو تخت که دراز کشید، فکرش به خیلی جاها رفت ، به حالا الان حسنا، به کار کردنش، به اون چیزی که تو دلش میگذره و شاید به زبون نمیاره، به سحر، به از دست دادنش و ترسش از این اتفاق … فکر کرد و فکر کرد تا پلک هاش رو هم افتاد و خوابش برد. بعد از نماز دیگه خوابش نبرده بود، خوبیش به این بود که با همه سخت گیرهای حاجی نماز براشون عادت نشده بود هر روز صبح با عشق از خواب بیدار میشد و نمازش رو می خوند، تقصیر خدا نبود که حاجی این رفتار و داشت، رفتار حاجی دست خودش بود و هیچ

کس مقصر نبود. از سر و صدای آشپزخونه معلوم بود که بساط صبحانه به راهه، مامان سوری طبق معمول صبح زود برای آماده کردن صبحانه از خواب بیدار شده بود. هنوزم تو فکر حرف های دیشبش با حسنا بود، سر وقت با حسنا حرف می زد و از دلخوری بیرونش می آورد، درسته که حاجی مثل همه باباها نبود ولی حسنا کم از همه دخترها نداشت، باباش رو دوست داشت، محسن هم دوستش داشت، نه مثل و به اندازه حسنا … از روی تختش بلند شد و کتابش رو تو کتابخونه گذاشت، باید امروز با حاجی

حرف میزد و قضیه کار کردن حسنا رو بهش می‌گفت، اگر به خود حسنا بود، سکوت می‌کرد و چیزی نمی‌گفت، اگر دیشب محسن به اتاقش نرفته بود و روزنامه ها رو ندیده بود، شاید در این مورد حرفی به محسن نمی‌زد و محسن خوب می‌دونست که چرا؟ چون حسنا نمیخواست بابت این موضوع در دسری درست بشه، از خود حسنا که آبی گرم نمیشد خودش باید براش کاری انجام می داد، امکان مخالفت حاجی بیشتر از موافقتش بود، پیش بینی این مسئله کار سختی نبود، ولی محسن باید حرفش رو پیش می‌کشید تا …