رمان تو خاطره نشدی
عنوان | رمان تو خاطره نشدی |
نویسنده | ❤️ دلربا عجملو |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1771 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تو خاطره نشدی ❤️ اثر دلربا عجملو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یَمین با مادر و پدرش در خانه ای زندگی میکنند که دیوار به دیوار مادربزرگ مهربان و دایی اش هستند، او سال هاست که تلاش میکند راز گذشتهی مادرش را بفهمد، دردی آزار دهنده که پشت چشم های مادر پنهان شده و …
خلاصه رمان تو خاطره نشدی
با شنیدن صدای دایی عباس لبخند زدم و روی صندلی به عقب چرخیدم از جایی که نشسته بودم، دید وسیعی به سالن نداشتم. منتظر بودم در محدوده نگاهم قرار بگیرد تا با طعنه بگویم چه” عجب “برگشتی” اما به محض بیرون آمدن مامان لیمو از آشپزخانه صدای رفیق شفیق دایی در گوش هایم پیچید و منصرفم کرد؛ مطمئن بودم به جای دایی جوابم را از او میگیرم به سمت میز برگشتم و مشغول کارم شدم. از این پس درست مثل گذشته بساطمان همین بود؛ باید به رفت و آمدهای گاه و بیگاه او عادت میکردیم. به جز دوستی و
رفاقت ناگسستنی اش با دایی خیلی چیزها تغییر کرده بود؛ شاید دیگر هیچ وقت همه چیز مثل آن روزهایی که گذشت نمیشد! صداها نزدیکتر شد مامان لیمو گفت: تا تو لباس عوض کنی منم برم براتون چایی بیارم من هم منتظر مانده بودم تا دایی لباس عوض کند و بعد از اتاق بیرون بروم اما دایی عباس تصمیم دیگری داشت چایی رو بیار ولی فعلا لباس عوض نمیکنم، یه سر میریم پیش یمین پخش آهنگ را قطع کردم و بلند شدم. بدون هیچ عجله و شتابی وسایل روی میزم را کمی سر و سامان دادم. به عقب که برگشتم
نزدیک چهارچوب در بودند. جلو رفتم و با خوشرویی سلام کردم دایی جوابم را داد، اما او لبخند عمیقی روی لب هایش نشاند و خسته نباشی هم ضمیمه جواب سلامم کرد. “ممنون” قرص و محکمی گفتم و از سرا راه شان کنار رفتم پشت سر دایی که مثل همیشه ویلچر ساده و تمیزش قبل از ورود به خانه با ویلچر برقی اش تعویض شده بود، وارد اتاق شد از پشت سر تا پایش را برانداز کردم هودی سفیدش هیکلش را پرتر نشان میداد و تیپ اسپرتش کمی از ارتفاع بلندش کاسته بود. دایی نگاهی به تامی و تکه روزنامه هایی که …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 05/09/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403