رمان جادوگر
عنوان | رمان جادوگر |
نویسنده | پریسا غفاری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1632 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان جادوگر اثر پریسا غفاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جادوگر روایت زندگی دختری به نام پریا است که با گذشتهای ممنوعه با عمهاش فخریه زندگی میکند، پریا آرایشگر بسیار توانایی است که به او لقب جادوگر دادهاند، او در میان خانوادههای ثروتمند بسیار مشهور است و هربار برای آرایش عروس به خانه یکی از آنها میرود …
خلاصه رمان جادوگر
آنقدر در تاریکی به این سمت رانده بود که چشم بسته جاده های تاریک و بیابانی را میگذراند و صدای گذر هیچ تریلی و کامیونی او را نمیهراساند. پشت در فلزی امامزاده قرار گرفت و تک بوقی کوتاه زد. مدتی ایستاد تا سرانجام حاج مجد حج نرفته در را گشود. -دختر تو چه سر نترسی داری این موقع شب! همیشه و تمام شب هایی که دل دختر به سمت خرابه باغ آنجا پر میکشید همین را میگفت و همراه با چهار قلی که تند تند برایش میخواند و به صورتش فوت میکرد، در را باز میکرد و او را راهی سه تکه سنگی میکرد
که انتهای باغچه امامزاده ای محقر، آرمیده بودند. ماشین را کنار چهاردیواری کوچک حاج مجد پارک کرد و از میان درختچه ها و پستی بلندی قبرهای ناهماهنگ گذشت و کنج دیوار کاهگلی، بالای سر آن ها ایستاد. حمید مسرور؛ پدری زحمتکش… جایت خالیست. علی کوچولوی مسرور… همه پسرهای هفت ساله مرا به یاد تو میاندازند. پریناز سه ساله مسرور… که هیچ سروری را در عمر کوتاهت تجربه نکردی! این کلمات را وقتی بزرگتر شده بود میان سنگ های شیک و براق یشمی رنگ سفارش داده و بر سر خانه ابدی آن ها حک
کرده بود. -بیا این شربت گلاب و سکنجبینو بخور دخترم. نگاهی به چراغ بالای سرش که میان دست های پیر مرد میلرزید انداخت و بلند شد. -ممنونم. عادت نداشت حتی لیوانی آب از غریبه ای بگیرد. مثل اشراف زاده ها بیم آن داشت که چیز خورش کنند. بدبینی درست از شانزده سالگی ذره ذره میان ژن هایش رسوخ کرده و بی هیچ بهانه سر راستی آنقدر به آن بها داده بود که حتی خودش راز و رمز بدبینی هایش را گم کرده بود اما این حاجی حج نرفته و بی ریا نفسش همرنگ نفس مردگانی بود که جنس دم و بازدم …
- انتشار : 17/07/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403