رمان جنایت و مکافات
عنوان | رمان جنایت و مکافات |
نویسنده | فیودور داستایفسکی |
ژانر | جنایی، معمایی، فلسفی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 790 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان جنایت و مکافات اثر فیودور داستایفسکی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جنایت و مکافات روایت زندگی دانشجویی به نام راسکولنیکف است که طبق انگیزه هایی که خودش هم نمیداند چیست مرتکب قتل میشود. وی زن رباخواری را همراه با خواهرش، که اتفاقی در زمان وقوع قتل در صحنه حاضر میشوند به قتل میرساند، سپس خود را از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته ناتوان میبیند و پول و جواهرات را پنهان میکند. پس از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه، با این تصور که هر کس را که میبیند به او مظنون است، کار راسکولنیکف را به جنون میکشد. در این بین او عاشق سونیا، دختری که به خاطر مشکلات مالی خانوادهاش دست به کارای بدی زده، میشود …
خلاصه رمان جنایت و مکافات
در وسط خیابان کالسکه ای شکیل و اعیانی بسته به يك جفت اسب سرکش خاکستری ایستاده بود. کالسکه مسافر نداشت و سورچی که از جای خود پایین آمده بود کنار کالسکه ایستاده بود. کسی افسار اسب ها را در دست داشت دورادور مردم زیادی جمع شده بودند و پیشاپیش همه پاسبانان بودند کسی فانوس كوچك روشنی در دست داشت و با آن چیزی را در وسط خیابان و نزديك چرخ های کالسکه روشن میساخت همه بحث میکردند، فریاد میزدند و صداهائی حاکی از افسوس و شگفتی بر میآوردند. سورچی به نظر متحیر میآمد و گاه گاه تکرار می کرد: عجب
گناهی! خدایا چه گناهی! راسکلنیکف به حد امکان پیش رفت و سرانجام علت تمام این جنجال و کنجکاوی را دید: به روی زمین شخصی که هم اکنون به زیر پای اسب ها لگدمال شده بود، بیحال افتاده بود. لباسش به ظاهر کهنه اما لباس آدم حسابی مینمود که سراسر خون آلود بود. از سر و صورتش خون میچکید چهره اش در هم شده و مجروح و مسخ شده بنظر میرسید معلوم بود که خوب لگد مالش کرده اند. سورچی نالان تکرار کرد: -خدایا چطور ممکن بود غفلت کرده باشم! اگر من تند میراندم یا فریاد نمیزدم باز چیزی، اما من بی شتاب و آهسته میراندم همه شاهدند، مردم
دروغگویند من هم مثل آن هایم اما گیج که درست راه نمیرود. واضح است دیگر!… میبینم دارد از خیابان عبور میکند تلو تلو میخورد، نزديك است که بیفتد، يك بار فریاد کردم، دوبار سه بار و اسب هایم را نگه داشتم، اما یکراست زیر پای آنها افتاد نمیدانم یعنی مخصوصاً این کار را کرد یا زیاد گیج بود.اسبها هم جوانند و رمنده، حرکتی کردند و او فریاد زد آنها هم بدتر کردند و… این بدبختی پیش آمد. کسی از میان مردم شهادت داد: آنچه گفت درست همانطوری است که اتفاق افتاد. صدای دیگری بلند شد: راست میگوید فریاد کرد. سه دفعه داد زد. سومی فریاد کرد …
- انتشار : 23/06/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403