رمان حوالی تئاتر شهر
عنوان | رمان حوالی تئاتر شهر |
نویسنده | ملیسا کوه کبیری (نویسنده انجمن رمانبوک) |
ژانر | عاشقانه، درام، تراژدی |
تعداد صفحه | 50 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان حوالی تئاتر شهر اثر ملیسا کوه کبیری (نویسنده انجمن رمانبوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کاش از خندههای از ته دلت عکس میگرفتم و در دفتر خاطراتم چسب میزدم تا حال که نیستی و قلبم برای لحظهای دیدن لبخندت، خودش را از تب و تاب میاندازند، خندههایت را نگاه میکردم و دل بیقرارم را؛ آرام. هنوز هم چند قدم پایینتر از تئاتر شهر، در همان کافهی همیشگی، گوشه ترین صندلی را انتخاب میکنم و به انتظار دیدارت مینشینم …
خلاصه رمان حوالی تئاتر شهر
زمین پر بود از برگ های خشک و زرد پاییزی که با هر قدم زیر پایم خش خش میکردند… نمیدانستم چند دقیقه است که همانطور برای خودم قدم میزدم و زیر لب از شعرهای فروغ فرخزاد میخواندم. با هر قدم چاله هایی که از آب پر شده بودند با صدای شالاپی، بیرون میریختند و دمپای شلوارم را خیس با حس قطره هایی که حال دیگر تبدیل به تگرگ شده بود. اطراف را نگاهی انداختم به تئاتر شهر رسیده بودم! با دیدن کافه ای که چند قدم دورتر بود، ناچار برای این که بیشتر از این خیس نشوم به راه افتادم نگاهی به کافه ای
که به با نمای چوبی ساخته شده بود، انداختم. با این سر و وضع خیس داخل شدن کمی ضایع به نظر میرسید اما چاره ای هم نبود. از روی اجبار وارد آن کافه شدم ناغافل از این که روزی سرنوشتم به همین کافه پیوند میخورد درب شیشه ای را هل دادم و داخل شدم. با وارد شدنم صدای ملایم پیانو، گوشم را نوازش کرد. چند نفری که در میز اول نشسته بودند، با ورودم نگاهش به سمت من چرخید لبخند تمسخر آمیزشان برایم مهم نبود. آنقدری در زندگی ام مورد تمسخر قرار گرفته بودم که حال این موضوع برایم ذره ای اهمیت نداشته باشد.
گوشه ترین میز را انتخاب کردم و به سمتش قدم برداشتم. نشستم و کیفم را روی صندلی کنار دستیام گذاشتم. کمتر کسی به اینجا دید داشت و این برای منی که دلم میخواست مدتی دور از حواشی باشم، بهترین مکان بود. صدای پیانو همچنان میآمد به گمان این که شاید موزیک است؛ سرم را چرخاندم. با دیدن صحنهی مقابلم ذوق وصف نشدنی وجودم را فراگرفت. به راستی که چه زیبا پیانو مینواخت. چشمانش را بسته بود و گویی عازم دنیای دیگری شده بود… قطعهی نازنین مریم را چنان زیبا مینواخت که هر شنونده ای را …
- انتشار : 18/06/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
ممنونم از نظرت گلم🦋
بقیه هم در صف انتشار هستند 🙂
خیلی خوشگل بود
بقیه رماناتو نمی خوای بدی