رمان خفقان

عنوانرمان خفقان
نویسندهآسیه احمدی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1918
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
رمان خفقان

دانلود رمان خفقان اثر آسیه احمدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

سوپرایز این لحظه ما برای شما کاربران عزیز، رمان رایگان خفقان / دو روز به عروسیم مونده و باردارم، عروسی که نمی دونه پدر بچه اش کیه! دست میزارم روی یه ظالم، ظالمی که …

خلاصه رمان خفقان

نگاه لرزانم را به آینه روبرو انداختم. موهای به هم ریخته و بیرون زده از شالم، چشمان قرمز و متورمم، صورت رنگ پریده و لب های لرزانم رقت انگیز نشانم می داد… آن شی کوچک سفید را در دستم فشردم. جرات نگاه کردن به آن را نداشتم. می ترسیدم؛ از این خود ترسیده در آینه می ترسیدم… از این تن بی خاصیت… وای بر من اگر به واقعیت بپیوندد.

زانوهایم هم می لرزید سرم را پایین انداختم. آخر که چه ؟؟ باید از این فضا، با سرامیک های سفید بیرون می آمدم! از این سرویس بهداشتی تمیز که وجود منحوسم کثیفش می کرد. اصلا هرجا که قدم میگذاشتم را نجس می کردم. دستم را بالا آوردم و آن شیء کوچک سفید را بالا گرفتم و دستم لرزید و آن شیء مستطیل شکل سفید بر زمین افتاد…

پاهایم لرزید. بر روی زانو هایم افتادم… اصلاا دنیا بر سرم آوار شد. پس چرا در میان این آوار جان نمی دادم؟ چرا خفه نمی شدم؟ چرا نمی مردم؟ آخ خدا چرا نمی مردم…!؟ عق زدم و بالا آورد گنداب دلم را… عق زد و بالا آورد تعفن درونم را… و ای کاش می توانستم جانم را بالا بیاورم. کمی که گذشت تن نبض گرفته ام را از سرویس بهداشتی بیرون کشیدم. به دیوار کناری در سرویس تکیه دادم.

خانه ی مامان الهه ام را کثیف کردم. قطره های اشک از گوشه ی چشمانم به پایین سرازیر شد. مدام آن دو خط قرمز زشت مقابل چشمانم رژه میرفت… ناخداگاه شروع به کشیدن جیغ های هیستریک کردم. جیغ میزدم و موهایم را می کشیدم …

دیدگاه کاربران درباره رمان خفقان
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
2 سال قبل

رمان جالبی بود و غیر قابل پیش بینی

S.M
S.M
2 سال قبل

طی خوندن پنج صفحه اول رمان متوجه شدم که دو جز با هم متناقض هستن
شخصیت اصلی و نوع نوشتن نویسنده. این دو طوری با هم متناقض بود که انگار نویسنده نمی دونستند یک شخصیت پر جنب و جوش رو چه جوری با لحن ادبی در نوشتار رمان توصیف کنند و اون رو تا آخر رمان ادامه بدن. چیز دیگری هم که برای من عجیب بود این بود که انگار شخصیتی که داشت لحظه ای رو طی سه صفحه اول و سه خط روایت می کرد یک شخصیت افسرده، منزوی و خداپرست بود و بعد از اون تبدیل به یک شخصیتی شد که کفش پاشنه بلند می پوشید و از قد کوتاهش گله می کرد.

fateme alijani
fateme alijani
3 سال قبل

اینجانوشته 3000صفحه اما1900صفحست چرا

راحله
راحله
3 سال قبل

واقعا رمان قشنگی بود

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل

عالی بودد

مرضیه
مرضیه
3 سال قبل

رمان خوب و سرگرم کننده ای هست .
خانم آسیه احمدی رمان دیگه ای هم دارند؟

الهه
الهه
3 سال قبل

رمان خوبی بود
ولی خلاصه ای اولی که گذاشتید مرتبط با موضوع داخل رمان نیست