رمان خوشبختانه من یک زنم
عنوان | رمان خوشبختانه من یک زنم |
نویسنده | آذین بانو |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 708 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان خوشبختانه من یک زنم اثر آذین بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حسنا، در زمان کودکی پدرش او را تنها می گذارد، حالا سال ها گذشته و مادر حسنا با مردی ازدواج کرده و صاحب دو تا دختر شده، حسنا بخاطر تبعیض هایی که تو زندگی میبینه تو سن 19 سالگی با یاسر نامزد میشه، یه روز وقتی قرار بوده بره خونه ی یاسر اتفاقی براش میفته که به معنی واقعی کلمه نابود میشه، حالا حسنا مونده و یه درد بزرگ تو زندگیش …
خلاصه رمان خوشبختانه من یک زنم
انگار میدونست تهدیدم تو خالیه که شاد خندید. با جیغ برگشتم سمت یاسر: _یاسر بگو نزدیک نیان خودمو میکشم بخدا. خونمو میندازم گردنتون یاسر اونقدر سرگرم مژگان بود که مطمئن بودم چیزی نشنیده بود…. اونقدر جیغ زدمو و به صورت اون حیوون چنگ زدم که خودم خسته شدم.. میدونستم گرفتار کفتار شده بود.بهم عارض شده بود… من چیزی واسه از دست دادن نداشتم دیگه. یاسر ایستاده بود بالا سرم
آخرین چیزی که یادم میاد چهره یاسر بود که داشت با بهت نگاهم میکرد.بیهوش شدم وقتی که چشم باز کردم داخل بیمارستان بودم.همه چیز یادم اومده بود. من تمام حیثیتمو باخته بودم…. در اتاق باز شد…. مامان با عمو امین اومد داخل.. مامان با گریه کنار تخت ایستاد دست کشید رو سرم. بی تفاوت نگاهش کردم. عمو امین یه قدم دیگه اومد نزدیک تر و درست کنار مامان ایستاد. دست کشید به ته ریشش و نفسشو پر صدا آزاد کرد
شوهر مامان بود.. وقی بابا ولمون کرد بی هیچ توضیحی رفت. با وکالتی که داده بود مامان طلاق گرفت.من فقط چهار سالم بود… مامان مجبور بود بخاطر اینکه خرجمونو در بیاره تو خونه های مردم کار بکنه. عمو امین یکی از همون آدمایی بود که مامان تو خونشون کار می کرد. زنش ام اس داشت و داشتن از هم جدا میشدن.. به مامان پیشنهاد ازدواج داد. تو همون سن کمم میتونستم بفهمم نمیتونم با این ازدواج کنار بیام اما واقعیت این بود که از من کاری بر نمیومد
مامان تصمیم خودشو گرفته بود میخواست ازدواج کنه…. مامان چون نمیخواست از من جدا بشه یکی از شروطش رو گذاشته بود بردن من همراه خودش خونه ی عمو امین.رفتم همراهش اما میفهمیدم چندان مایل به حضورم نیست و سربارشونم … خواهرم که به دنیا آمد تفاوتها رو بیشتر احساس می کردم میدونستم یه بار اضافی تو زندگی مامانم اما کاری از دستم برنمی آمد و کسی رو نداشتم که بخوام باهاش زندگی کنم فقط ۱۹سالم بود که یاسر اومد …
- انتشار : 09/05/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
خداییش چی بود همش مرد بهش اجبار میکرد اونم گوش میداد ارزش خوندن نداشت اعصاب آدم خورد میکرد