رمان خونه ی بهار و آرمین
عنوان | رمان خونه بهار و آرمین |
نویسنده | ستاره شجاعی مهر |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، معمایی، خانوادگی |
تعداد صفحه | 615 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان خونه ی بهار و آرمین اثر ستاره شجاعی مهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آرمین پسر جوانی است که بعد از طلاق عمویش، پنهانی از همه، همسر او را صیغه میکند تا مراقبت او باشد، از آنطرف وانیا که با یک دنیا امید و آرزو پای سفرهی عقد با چاووش میشیند درست شب ازدواجش یک غریبه با چاووش تماس مشکوکی میگیرد و راز وانیا را بری چاووش فاش میکند! رازی که موجب میشود چاووش قید ازدواج با وانیا را بزند، دست سرنوشت وانیا را به خونهی بهار و آرمین میرسوند تا اینکه …
خلاصه رمان خونهی بهار و آرمین
بدون کوچکترین حرکتی روی تخت دراز کشیده بود نگاه ماتش دوخته شده بود به سقف اتاق شهره چندباری برای ناهار صدایش کرد اما همچنان میلی به خوردن غذا نداشت. شهره شروع کرد به فحش دادن و مسبب این اتفاق را نفرین کرد. گوشه ای از ذهن وانیا هم درگیر دانستن این بود که چه کسی به چاوش زنگ زده است. محال بود خانوادهی ریحانه این کار را کرده باشند. فکرش هم کار نمیکرد و در خیالش هیچ دشمنی نداشت که تا این حد کینه توزانه رفتار کند تا درست روز ازدواجش زهر خود را بریزد. پوفی کشید و همین که روی تختش نشست صدای زنگ موبایلش
را شنید. با فکر اینکه چاوش باشد، فوری گوشی را از روی عسلی کنار میز برداشت و به شماره نگاه کرد تمام امیدش دود شد و به هوا رفت. هیچ رغبتی برای جواب دادن نداشت اما وقتی گوشی اش برای بار دوم زنگ خورد ناچار به پاسخگویی شد. -الو؟ -سلام، خانم خجسته؟! -بله خودم هستم. -نجفی هستم عکاس مراسم عقدتون. با شنیدن کلمهی عقد انگار کسی چنگ کشید به قلبش. -بله… بفرمایید. -خانم محترم… شما قبل از مراسم نصف پولو به ما دادین و قرار شد بقیهش بمونه برای بعد از جشنتون. به آقای نامدار که گفتیم میگن به من ربطی نداره حالا درسته که جشنتون
بهم خورده امااگه نخواین پول مارو بدین عکساتون اینجا میمونه. وانیا چشم بست و دست به پیشانی گذاشت. -اشکالی نداره… دیگه عکسارو لازم نداریم. عکس ها را میگرفت که چکار کند؟ میگذاشت جلوی رویش تا آیینهی دق شوند؟ تماس را که قطع کرد فکری به سرش زد. تا با چاوش حرف نمیزد نمیتوانست آرام بگیرد. خیلی زود شال و کلاه کرد و بیرون رفت. شهره با دیدنش اخمی کرد و گفت: کجا؟ -میرم تا بیرون زود برمیگردم. شهره پشت چشمی نازک کرد و غرلندی زد. از طرفی هم نمیتوانست وانیا را حبس کند توی اتاقش. وانیا خداحافظی کرد و با عجله …
میتوانید بدون محدودیت این محصول را دانلود نمایید
- انتشار : 18/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
قشنگ بود .ارزش یکبار خوندن رو داره.موضوع کاملا منطقی و متفاوت است.از اضافه گویی پرهیز شده.و به چهره پردازی شخصیت ها هم اشاره نشده.که بسته به سلیقه مخاطب میتونه نقطه قوت ویا ضعف باشه .که من به شخصه این نکات و دوست داشتم.