رمان دختر اجباری
عنوان | رمان دختر اجباری |
نویسنده | حدیث_R |
ژانر | عاشقانه، طنز |
تعداد صفحه | 571 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |

دانلود رمان دختر اجباری اثر حدیث_R به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ماهی که دختر بودن خود را دوست ندارد، سعی دارد با رفتار و کردار و پوشش پسرانه مخالفت خود را نشان دهد، ولی مادرش حاضر به پذیرش اختلال در وجود وجسم دخترش نیست و دائم برای او خواستگار راه می دهد تا شاید اورا سر براه کند ولی ماهی در هیچ مراسمی شرکت نمیکند تا اینکه …
خلاصه رمان دختر اجباری
تماس قط کردم نفس عمیقی کشیدم _هووف آزادی چقد خوبه… دختر بودن همش اسارته به سمت پارک کوچیک کنارخیابون که پاتوق همیشگی من و پریا بود رفتم روی نیمکت نشستم و منتظر اومدن پریا شدم نگاهم به سمت چندتا پسری کشیده شد که شاد و شیطون مشغول گپ و گفت بودن و هرازگاهی بلند میخندیدن آهی کشیدم_خدایا چی میشد…یه آپشن توی خلقتت اضافه میکردی که بندت خودش جنسیتش انتخاب کنه اونوقت الان من یه پسر خوشکل و خوشتیپ بودم با داد پسرا از فکر بیرون اومدم یکی از پسرا روی نیمکت ایستاده بود و پیراهنش درمیاورد …
داد زد_کافیه؟؟ که دوستش بلند خندید_نه اگه شلوارتم بیرون بیاری اوکی میشه.. پسر خندید_میترسم چشمت به چیزی بیافته هوایی بشی همشون هوو کشیدن.. دوستش درجوابش خندید_میخوای بی پوشش کنیم ببینیم کی زودتر هوایی میشه پسره پیراهنش رو پوشید_اگه دختر بودی شاید یه حسی درونم ایجاد میشد..
الان با اون نرغول بین پات عمرا هوایی بشم کنارشون روی نیمکت نشست که با صدای پخ کسی جاخوردم _باز دوتا پسر دیدی زل زدی بهشون؟! به سمت پریا چرخیدم_اخه خیلی باحالن.. عاشق زندگی پسرونه ام سری ازروی تاسف تکون داد_ما دخترا باحال تریم..فقط کافی چشمات باز کنی و زیبایی های دختربودن ببینی صورتم با چندشی جمع کردم_تو راست میگی.. پریا_حالا چی شده اومدی نصف شبی بیرون!؟؟ لبخند پت و پهنی زدم_برام خواستگار اومده پریا که میدونست لبخندم از روی حرص و عصبانیت بلندخندید پریا_مامانت که میدونه توآدم بشو نیستی چرا هی خواستگارا رو دعوت میکنه خونه؟؟!
اخم کردم_فکر میکنه با ازدواج اخلاق و رفتار من درست میشه.. مثل یه خانوم با وقار میشم خندید_من که شک دارم چپچپ نگاهش کردم_به چی؟؟ چشمکی زد_به اینکه تواصلا ادم بشی.. سریع از روی نیمکت بلند شدم و دنبالش دویدم _جرات داری وایستا تمام طول پارک رو دنبال پریا دویده بودم …
- انتشار : 25/11/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
رمان خیلی قشنگی بود.
ایکاش اخرش یکم بیشتر ادامه داشت.فکر میکردم موضوعش تکراری باشه اما بعدش معلوم شد موضوعش واقعا متفاوته و برای من جدید بود.
از خانم حدیث-R ممنونم بابت این رمان قشنگشون.
عالی عالی هم این هم فصل اول خسته نباشید