رمان دریاچه قو
عنوان | رمان دریاچه قو |
نویسنده | مهسا نجف زاده |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1923 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان دریاچه قو اثر مهسا نجف زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
عابد بعد از ۱۵ سال به ایران برمیگردد، آنا که از کودکی مورد توجه عابد بوده حالا بعد از دیدارهای مجدد عاشق او میشود، خانواده های آن ها که متوجه این علاقه می شوند به دلیل خوشگذران بودن عابد و اختلاف سنی زیادشون( 15) مخالف این عشق و ازدواج میشوند تا اینکه آنا …
خلاصه رمان دریاچه قو
انگشتان سامان آهسته چند تار موی روی صورتش را به پشت گوش هدایت کرد و گفت: نمیخوای حرف بزنی؟ نمیخوای بگی چی شده؟ با لبخند گفت: وا ! چرا فکر میکنی یه اتفاقی افتاده؟! -من اگه تو رو نشناسم که سامان نیستم … وقت تمرین حسابی ذهنت مشغول بود. با اخم ساختگی گفت: من امروز خیلی خوب بودم خودت هم این رو گفتی. بعد از سه ساعت تمرین مشغول تا کردن لباس ها و قرار دادنشان در کیف بزرگ صورتی رنگش بود. سامان کیف را سمت خود کشید و گفت: البته که خوب بودی ولی انقدر تجربه دارم که بفهمم وقت تمرین از تمام تمرکزت استفاده
نمیکردی… با من حرف بزن آنا، یه موضوعی ناراحتت کرده، درست میگم؟ نکنه به خاطر آنیده؟ با اخم و بد خلقی سرش را بالا گرفت و گفت: چه ربطی به آنید داره؟ -از این که داره ازدواج میکنه و قرار نیست دیگه با شما زندگی کنه ناراحت نیستی؟! تمام مجلس خواستگاری آنید را ساکت و آرام گوشه ای نشسته بود و به عابد و آن جعبه سفید و صورتی فکر می کرد. جواب بلهی آنید را گرفته بودند، تعداد سکه های مهریه مشخص شده بود، تاریخ نامزدی و عقد و عروسی را هم تعیین کرده بودند اما او فقط به دنبال توجیه دیگر و متفاوتی برای خریده شدن چنین لباسی
توسط عابد می گشت! -ناراحت! یه سال دیگه قراره عروسی بگیرند؛ برای غصه خوردن و ناراحتی وقت دارم… تازه از همین الان کلی برای رفتن آنید و تصاحب اتاقش نقشه کشیدم. خریدن آن لباس هیچ دلیل نداشت جز … عابد جذاب بود، خوش پوش بلند قامت و خوش اخلاق و از همه مهمتر عابد، عابد بود؛ دینا چه طور به خودش اجازه داده بود به همین سادگی وارد ارتباط جدی با عابد شود؟! رفتار عابد برایش اهمیتی نداشت اما به دینا حق نمی داد حتی فکر نزدیک شدن به او را در ذهن خود راه دهد! -مچ پات که ناراحتت نمی کنه؟ -دیروز که خیلی تمرین داشتم …
- انتشار : 23/04/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی 🌹
رمان حد متوسط رو به پایینی بود، مکالمهها نصفه نیمه رها میشدن، پاراگرافها بهم بیربط بودن، خط داستانی اصلا جالب نبود…یعنی کلا رمان آموزندهای نبود و در آخر به نتیجهای هم نرسید! یه دفعه تو صفحه آخر رمان، موضوع بسته شد بدون هیچ پیشزمینهای …!!! کلا 500 صفحه آخر همش تکرار بود و تکرار…
اسم رمان هم هیچ ربطی به متن رمان نداشت. در کل برای خواننده کشش ایجاد نمیکرد