رمان در دست تعمیر
عنوان | رمان در دست تعمیر |
نویسنده | هانیه عصمتی |
ژانر | عاشقانه، پلیسی |
تعداد صفحه | 3357 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان در دست تعمیر اثر هانیه عصمتی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
همه چیز از یک تصادف شروع میشود، یک طرف تسنیم، رانندهی ماشین و طرف دیگر، مردی که حافظه اش را از دست داده، مرد مرموزی که دو ماه در کما بود، اما هیچکس سراغش نیومد! وقتی به هوش میاید، اسمش میشود سینا و به ناچار همخانهی تسنیم و خانوادش میشود تا از روی وسایلی که شب تصادف همراهش بوده، هویتش را پیدا کند، در اولین قدم، پایش به مهمانی عجیب باز میشود که سینا را وارد یک بازی خطرناک میکند، یک بازی پر از قربانی، پر از خون بازی! تسنیم هم یکی از آن قربانی هاست …
خلاصه رمان در دست تعمیر
شوکا با شوق و ذوق به استقبال تسنیم میرود. در خانه را که باز میکند. تسنيم داخل میرود و شوکا در را میبندد. حین در آوردن نیم بوت هایش می گوید: شوكا مامانت نبینه منو. -کسی خونه نیست، برو تو نگران نباش. با هم به اتاق شوکا میروند و لبه تخت با فاصله کنار هم مینشینند شوکا نگران میگوید: چی شده تسنیم جونم؟ گریه کردی؟ دم از گریه میزند و تسنیم دوباره بغض میکند و چانه اش میلرزد صدایش هم میلرزد از بغض: سينا… چشمان شوکا گرد میشوند: باز چی کار کرده این پسرهی بیشعور؟ لب میگزد تا بغضش نشکند حتی دلش نمی آید شوکا بد
و بیراه بار سینا کند نم اشک که در چشمانش مینشیند سر به زیر می اندازد و میگوید: از دیروز اومده خونه ما. -خب؟ بازم حرف زده بهت؟ پلک روی هم گذاشت و سر به اطراف تکان داد کاش حرف بارش کرده بود کاش باز هم میانشان شکراب شده بود تا کار به خواندن آن دفتر لعنتی نمیکشید هنوز هم باور اینکه سینا سهم دیگری باشد برایش سخت است. هنوز هم نفسش تنگ میشود. -توکه منو نصف عمر کردی دختر حرف بزن دیگه چی شده؟ تسنیم نگاهش میکند:بهم گفت دفتر همرازو براش بخونم. -خب؟ بزاقش را همراه بغضش قورت میدهد: داشتم همینجوری میخوندم براش
یهو خوابش برد. منم همین جوری هی خوندم رفتم جلو. برای چند لحظه لبش را زیر دندانش میکشد و چشمانش پر از اشک میشوند صدایش این بار شدیداً میلرزد: کاش نمیخوندم شوکا، کاش نمیخوندم… شوکا اخم میکند: چی نوشته بود مگه؟ دیگر بغضش را تحمل نمیکند. اشک هایش روی گونه هایش راه می گیرند هق میزند و ناله وار میگوید: شوكا… سینا با اون دختره… همراز… میخواستن… میخواستن با هم… ازدواج کنن… چشمان شوکا گرد میشوند:چی؟ تسنیم صورتش را با دستانش میپوشاند و گریه امانش نمیدهد. شوکا خودش را به او نزدیک تر میکند و …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 12/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
این دومین رمانی بود که من از این نویسنده خوندم همیشه آدم غافلگیر میشه قلم خوبی دارند
خدا قوت