رمان دنیای ناآرام
عنوان | رمان دنیای ناآرام |
نویسنده | مهدخت مرادی |
ژانر | عاشقانه، کل کلی، همخونه ای |
تعداد صفحه | 1569 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |


دانلود رمان دنیای ناآرام اثر مهدخت مرادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
عشق بچگی ام را با خدمتکار پدرم دیدم، ناخواسته توی مسیری قرار گرفتم و به کسی دل بستم که ممکن بود به خاطر احساس احمقانه من جانش را از دست بدهد، ولی من عاشق و دلباخته او بودم و هیچ جوره نمی خواستم ازش دوری کنم …
خلاصه رمان دنیای ناآرام
بردیارو نگاه کردم حسابی اخماش توهم بود و پیدا بود فهمیده باز منه بیچاره باید برای مدتی برم تو نقشی که اصلا نمیدونم چی هست… بچهها بچهها… کاره زیاد سختی نیست… چرا انقدر قضیه رو گنده اش میکنید… فقط برای یه مدت دنیا خانومه بابا قراره با پسر جهانگیره مقدم زندگی کنه همین هین کش داری کشیدم و گفتم: چیکار کنمم؟
محاله… محاله من همچین کاری و بکنم مگه مغز خر خوردم… من دیگه دست کشیدم از این کارا دیگه سمت این کارا نمیرم و نخواهم رفت … باریکلا عشقم بابا رو کرد به بردیا و با تشر گفت: تو چی میگی این وسط بردیا… بردیا نگاهی بهمانداخت و حرصی دستاش و توی جیباش فرو برد… واقعا که… بابا چطور میتونست
چطور می تونست به بهترین دوستش خیانت کنه… تا جایی که به یاد دارم جهانگیر مقدم یکی از بهتری دوستای بابا بود. اونم تو صنعت مد دسته کمی از بابا نداشت. اما مثل اینکه بالا رفتن بابا و به ثبت رسوندن یکی از معروف ترین برند ها به اسم خودش فقط از سر رقابت با جهانگیر مقدم بوده و بس … هیچ وقت فکرش و نمیکردم حتی به رفیق خودش هم رحم نکنه!
با صداش از فکر بیرون اومدم: دنیا جان عزیزم… این اولین و اخرین کاریه که دارم ازت میخوام… خواهش میکنم انجامش بده بعد برو هر غلطی دلت خواست بکن اگه من گفتم چرا بیا یقه ام و بچسب … نمیخوااام… انجامش نمیدم بردیا پرید وسط بحث و با اعصبانیت گفت: توهم بخوای انجامش بدی من نمیذارم
مگه من بی غیرتم بذارم با یه اقا پسر دیگه بری تو ارتباط … پارسا کافیه هفت پشتم بود که عین کَنه بهت چسبیده بود و ول کن نبود … بحث اون که تموم شدو رفت پی کارش… رو کردم به بابا و در ادامه گفتم: بعدشم تو پارسارو یادت رفته…یادت رفته چه بلایی سرش اومد… من فقط رفته بودم یکسری سند و مدرک که باباش تو گاو صندوق خونه اش میذاشت و واست بیارم پسره ی بیچاره نابود شد… الان کجاست؟
تو دیوونه خونه… میفهمی؟… کارش به دیوونه خونه کشید بابا کلافه داد زد: ده بس کنید دیگه سرم رفت منو بردیا همدیگه رو نگاه کردیم و سکوت اختیار کردیم که نزنه چشمامون و از کاسه دربیاره.. سرم و زیر انداختم و آروم لب زدم: خیلی خب آروم باش کَر شدم… حرصی پوفی کرد و سعی کرد آروم باشه… دخترم… اونایی که کارشون به دیوونه خونه میکشه چوب کارای باباهاشونو میخورن دیگه با اعصبانیت پاشدم و به سمت پنجره ی بزرگ اتاقم رفتم
پرده ی سفید سرتاسری و کنار زدم و به محوطه ایی که چند تا از محافظ های قوی هیکل بابا توش قد علم کرده بودند خیره شدم …یعنی میخوای بگی منم یه روزی چوب کارای تورو میخورمدیگه… اره؟ عزیزه من اولا ً که من کاری نمیکنم، بعدشم بردیا که قرار نیست هیچ وقت تورو تنها بزاره… نه بردیا؟ صدای از بردیا بلند نشد … پیدا بود که هم عصبیه و دلخوره و هم تو فکر …
- انتشار : 07/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
جلد دوم کی میاد ؟