رمان رقص های بی ناز
عنوان | رمان رقص های بی ناز |
نویسنده | مهین امراللهی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، درام |
تعداد صفحه | 1081 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان رقص های بی ناز اثر مهین امراللهی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سدنا بخاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیت ها عاشق پسری خوشگذرون میشود و از برای خود بت و اسطوره میسازد! زمانی که او سدنا را رها میکند، سدنا برای ترس از حرف های بقیه کاری میکند که …
خلاصه رمان رقص های بی ناز
دکمه های پالتوم رو بستم و در حینی که کفش های اسپرتم رو میپوشیدم از مادرم خداحافظی و خونه رو ترک کردم. برای فکر و خیال های عذاب آور که روح و جسمم رو داشت متلاشی میکرد باید هرچه زودتر دنبال کار جدید بگردم و خودم رو از چنگال این عذاب نجات بدم. چشم از کفش هام گرفتم و بالا دادم. مرضیه خانم از خونه شون بیرون اومد با دیدنم لبخند مهربونی روی لبش نشوند و چادرشو لای دندان هاش فرو برد و ضمن احترام جلو رفتم و دست دادم. -سلام خانم عظیمی این موقع صبح جایی میرید؟ انگشت هام رو
همون روی چادرش با محبت و گرم فشردو گفت: سلام عزیزم آره این علیرضا و مصطفی خواب موندن مجبور شدم خودم برم نون بخرم. با لبخند دستمو از بین دستش بیرون کشیدم و برای اینکه زودتر از نگاهش فرار کنم کمی عقب رفتم. -من دیگه باید برم دیرم شده شرمنده. دهن باز کرد تا باز مانند همیشه حرف پسرش رو به صورتم بکوبه که سریع عقب گردم و با قدمهای بلند ازش دور شدم. درخواست بزرگی داشت؛ اینقدر بزرگ که بدون شک توش غرق میشدم و هیچ جوره نمیتونستم کسی رو برای کمک پیدا کنم. هنوز اسم
ارسلان گوشه ذهنم خوابیده و تا بیدارش کنم خیلی طول میکشید پوفی کشیدم و موبایلم رو بیرون آوردم و آدرس رو برای چندمین بار مرور کردم. نگاه سرسری به اسم شرکت انداختم و بسم اللهی زیرلب زمزمه کردم و داخل نگهبانی شدم مرد نسبتاً مسنی که روی صندلی نشسته بود و در حال صحبت با تلفن بود، با دیدنم تماس رو خاتمه داد. -بفرمایید؟ جلو رفتم و گلویی صاف کردم و گفتم: سدنا بیات هستم برای مصاحبه اومدم. دستی به سر کچلش کشید و انگشت به سمت تلفن برد تا هماهنگ کنه منتظر به در و دیوار نگاه کردم …
- انتشار : 06/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
قشنگ بود پیشنهاد میشه