رمان روز برفی

عنوانرمان روز برفی
نویسندهالناز سلیمانی
ژانرعاشقانه , اجتماعی
تعداد صفحه409
ملیتایرانی
ویراستارتیم سایت رمان بوک
رمان روز برفی
رمان روز برفی
رمان روز برفی

دانلود رمان روز برفی اثر الناز سلیمانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آنگه که سیاهی بر وجودت چیره می شود و تصور می کنی راه گریختنی نیست ، آنگه که در چنگال سرد و حریص مرگ ، اسیر می شوی ، اما ناگهان دستی بامهر به سمت تو دراز می شود ، دست خداوند بخشنده و رحیم …

خلاصه رمان روز برفی

از لجم تمام مسیر رو پیاده طی کرده بودم … پاهام هنوز ذق ذق میکرد … بلند شدم و خودم رو تو اینه برانداز کردم … با اون موهای آشفته و اشک های خشک شده رو پهنای صورتم ، شبیه جنگلیا شده بودم … اهی کشیدم و شونه رو برداشتم و موهام رو صاف کردم … رفتم دستشویی اتاقم و آبی به صورتم زدم … خنکای اب کمی از التهاب درونمو کم کرد … اما تا نمیومد اروم نمیشدم … اعجازش به حدی بود که هم درد بود وهم درمون.

به حد مرگ بهش وابسته بودم … از بچگی همین بودم … ازوقتی تونستم مفهوم خانواده رو تشخیص بدم مرتضی یه دایره پررنگ بوده برام … داداش مهربونی که دیوونه وار دوسش داشتم … تنها کسی که همیشه میزبان درد و دل های من بوده … تنها گوش شنوای من … الان هم به خوبی میدونستم که نمیتونم زیاد موضعم رو حفظ کنم و درنهایت تسلیم میشدم.

تسلیم مهربونی مرتضی و بازم مثل همیشه باضعف خودمو تو بغلش مینداختم … این ضعف از ازل با من بوده و شاید مهربونی و مراقبت بیش ازحد مرتضی بهم و وابستگی شدید من بهش این ضعفو به وجود اورده … باصدای کشیده شدن دستگیره و در پی اون دریا گفتن عقب برگشتم اروم از دستشویی اومدم بیرون و روی تختم نشستم … ادبیاتم رو از کیفم دراوردم وبی هدف ورق زدم

یادگاری سوگند روی صفحه اول لبخند به لبم اورد … با دستخط خرچنگ قورباغش نوشته بود “دریا خر خوشگل”… با یاداوری ضایع شدن جلوی بچه های مدرسه لبخندم جاش روبه بغض داد … مرتضی اینجور موقع ها میگفت “دختره لوس ننر … ” صداش از پشت در میومد” دریا؟ … عزیزم؟ … دریای من؟ … درو باز کن کارت دارم …

توجه: در حال پالایش محتوای این مطلب هستیم!

دیدگاه کاربران درباره رمان روز برفی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها