رمان رویای قاصدک
عنوان | رمان رویای قاصدک |
نویسنده | شادی موسوی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1886 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |

دانلود رمان رویای قاصدک اثر شادی موسوی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده، تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی… ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای نده، ارسلان پزشک جذاب و موفقی که با دوباره دیدن عشقش به سمتش کشیده میشه و وسوسه میشه تا دوباره اون عشق رو تصاحب کنه …
خلاصه رمان رویای قاصدک
با ورودم به خانه متوجه سکوت غیر عادی خانه می شوم. تیدا را میبینم که به سمتم می آید. منتظرم بوده است. تیدا سلام اجی خسته نباشی. سلام عزیزم چه خبره مامان اینا کجان پس چرا خونه انقدر ساكته؟ تیدا: بیا بریم تو اتاقت برات تعريف کنم. آرام است و این از دل نگرانیم کم می کند. به اتاقم می رویم. لباس عوض میکنم و دست و رویم را می شویم و روی صندلی های مقابل قفسه کتاب هایم می نشینیم. تيدا: امروز آرتا که اومد خونه به بابا و مامان گفت که میخواد بعد از شام باهاشون حرف بزنه و مامان که نگران شده بود اصرار کرد همون موقع بگه چی شده. آرتا هم بدون مقدمه چینی گفت که تصمیم گرفته که خونه بگیره و از اینجا بره. با حیرت نگاهش میکنم حس میکنم اشتباه شنیده ام. اما سکوت خانه خلافش را می گوید.
می توانم باقی داستان را حدس بزنم. _آخه چیشده چرا انقدر یهویی؟ _هیچی فقط گفتش که من به سنی رسیدم که برای خودم خونه و فضای مستقل داشته باشم و این به این معنی نیستش که قراره هیچوقت دیگه منو نبینید من همینجا ور دلتونم اما خونه خودمم دارم. بابا که فقط نگاهش کرد و وقتی مامان مخالفت کرد و رو به بابا گفت چرا چیزی نمیگی بابا بهش گفت که خانوم پسرمون تصمیمشو گرفته و فقط داره به ما اطلاع میده و نظر نخواسته که من نظرمو بگم. بعدم بلند شد رفت تو حیاط مامانم که انگار حرف بابا بیشتر عصبیش کرده باشه با کلی گریه زاری غرغر کرد و آخرم رفت تو اتاقش درم بست و از اون موقع هم بیرون نیومده. الانم بابا هم تو کتابخونه نشسته بیرونم نمیاد. ای بابا حالا مگه چیشده که اینطوری میکنین
آرتا که بچه نیست عاقل و بالغه یه تصمیمی گرفته برای زندگیش ماهم موظفیم حمایتش کنیم. حالا خود شازده کجاست؟ تیدا_ توی اتاقشه. میگم آجی با آرمین صحبت کردی؟ _آره.تیدا: خوب بودش؟ _به نظر که خوب میومد تو که بهتر از من از حالش باخبری. جیغش را در آوردم با خنده و خجالت سرزنشم می کند. تيدا_ عه اجی اذیتم نکن صحبتاتونو میگم. به اضطرابش پایان می دهم: _آره دردونه باهاش حرف زدم. تا اینجای کار رضایتمو جلب کرده اما تو بهش نگو بزار یکم تشویش به دست آوردنتو داشته باشه هم قدرتو بیشتر بدونه هم بیشتر برات تلاش کنه یادش نره که تو ساده به دست نمیای یه خواهر فولاد زره داری که دنیا دنیا خاستگارم که بیاد قصر طلا پیشکش کنن یا قلبشونو مهم نيس من هنوزم به اینکه هیچکسی لیاقت
خواهرمو نداره و نخواهد داشت معتقدم. با چشمایی پر شده نگاهم می کند و لب میزند. تيدا: اره انگار که تحفه م. می خندم و می دانم که می داند برای من نفس بریده دم مسیحاست. _آرمین اومد صحبت کردیم و تا حدودی قانعم کرد اما نه کاملا. ببین تیدا من میخوام الان با هم یه صحبت آروم و بی تنش داشته باشیم و حس هام و نگرانی هامو با تو در میون بزارم. من نیاز داشتم که از آرمین بشنوم که دلیل ازدواجش با تو نوسانات هورمونیش نیست یا تصمیمش بر اساس یه حس زودگذر و از روی هیجاناتش نباشه و خب باید بگم که آرمین سخنور قابلیه تونست با حرفاش شکل حسشو برام ترسیم کنه و تصویر شکل گرفته شده تصویر چشم نوازی بود. به دلم نشست. اما خیلی چیزای دیگه این وسط هست….
- انتشار : 10/08/1401
- به روز رسانی : 01/12/1403
رمان بسیار جالبیه قلم قوی هم داره مخاطب جذب کنه من قبلا انلاینشو خوندم ولی سوال اینه نسخه یpdf که گذاشتین چرا ناقصه ؟کلی سانسور شده رمان چرا ؟
قلم قوی، ولی سیر داستان رو دوست نداشتم و به نظرم یکم طولانی و پر تفسیر می اومد
عالی
زیبا بود