رمان ستارگان سرنوشت
عنوان | رمان ستارگان سرنوشت |
نویسنده | الناز دادخواه |
ژانر | تخیلی، فانتزی، معمایی، عاشقانه |
تعداد صفحه | 2312 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ستارگان سرنوشت اثر الناز دادخواه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جزیرهی ناتهام محل تلاقی خطوط دریایی و دورهمی هرسالهی دزدان دریاییه . بزرگترین بار برای دورهمی دزدان دریایی در این جزیره قرار داره که در روزهای خاصی از سال برای ردوبدل کردن اخبار و مبادلات در اینجا گرد هم جمع میشن . در این بین مردی مرموز اولین باره که سروکلهاش در مجمع دزدان دریایی پیدا شده و حرف گنجینهای ابدی رو پیش میکشه ، گنجینهای که تصورش برای هیچکدوم از قدیمی ترین دزدان دریایی هم قابل باور نیست رقابتی بین سران دزدان دریایی ایجاد میشه…رقابتی پر از جدال… کدوم یکی از سران دزدان دریایی میتونن افسانههای دریا رو پشت سر گذاشته و ستارگان سرنوشت رو دنبال کنن تا به گنجینه دست پیدا کنن ؟ آیا گنجینه حقیقت داره یا ساخته و پرداخته ذهن مردی متوهم و بیماره ؟ کاپیتان ویلیام دزد دریایی ماهر و جسوری که کشتی خودش رو در آخرین مبارزه از دست داده حالا برای اینکه از رقابت عقب نیفته مجبوره با یکی از گروهها متحد بشه که کاپیتان کشیتیش یک زن تنهاست ، چون همه ی دزدان دریایی معتقدن که کاپیتان زن نحسی میاره کشتی ایزابل رو که از پدر کشته شدش به ارث رسیده ترک میکنن حالا ایزابل هم مجبوره با ویلیام دست دوستی بده تا هردو به اهدافشون برسن …
خلاصه رمان ستارگان سرنوشت
در شهر از مردم حرف و حدیثهای زیادی رو شنیده بودم. آسیب مزرعهها جبران ناپذیر بود، درختهای میوه شکسته و محصولات از بین رفته بودن. قایقهای ماهیگیری بسته شده به اسکله به خاطر طوفان رها شده و به سمت دریا کشیده شده بودن. از بین قایق های رفته فقط چوبها و تختههای شکسته برگشته بودن و شنیده بودم یکی از قایقهایی که برای ماهیگیری رفته، با تمام افرادش غرق شده و دیگه به اسکله برنگشته بود.
حالا بعد از چند روز سخت، ابرها داشتن شهر رو ترک میکردن. اسب با بیقراری زیر بدنم حرکت کرد. یک هفته بسته بودن در اسطبل با شرایط جوی بد باعث شده بود اسبها بیقرار بشن. دستم رو بین موهای شیری رنگش کشیدم و گفتم: «آروم باش تارا…آروم». ضربه کوتاهی با پاهام به پهلوی اسب زدم و به سمت کلبه تاختم. کلبه چوبی دست سازی که پدر سالها قبل برای مادرم ساخته بود. از همینجا میتونستم ستون دود خاکستری رنگی که از دودکش به سمت آسمون راه گرفته بود رو تشخیص بدم.
حصار سفید رنگی دورتا دور محوطه بالای تپه رو در برگرفته بود. از روی اسب پایین پریدم و پرچین رو باز کردم، اسب رو به اصطبل بردم و کمی کاه مقابلش ریختم. دستم رو روی پیشونیش کشیدم و گفتم: «امروز دختر خوبی بودی. مگه نه؟ لایق یه جایزه هستی هوم؟» دستم رو بین چین و شکن دامنم فرو بردم و حبه قند رو مقابلش گرفتم. «فقط همین یکی. دندونات نباید خراب بشن. آفرین دختر خوب».
- انتشار : 12/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
این جزو زیبا ترین رمانی هستش که خوندم . دلم میخواد مثل ایزابل جسور باشم