رمان سدم

عنوانرمان سدم
نویسندهکیوان عزیزی
ژانرعاشقانه، هیجانی، معمایی
تعداد صفحه3693
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان سدم اثر کیوان عزیزی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم

سامین یک آقا زاده‌ ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌ نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق نداره سمتش چپ نگاه کنه … / داستان کتاب رمان سدم

خلاصه رمان سدم

متنفر بودم از اینکه مسائل و مشکلات خانوادگیم را برای کسی بازگو کنم فقط کمی بیشتر از زندگیم و مشکلاتش آن هم فقط مربوط به مریضی مامان میشد، خبر داشت و این را می دانست شیراز آمدیم و با مادرم تنها زندگی می کنم. اما دلیلش را نمی دانست. چند بار هم سعی کرده بود در مورد پدرم سر در بیاورد ولی بی نتیجه و مأیوسانه عقب کشیده بود چون از من آبی گرم نمیشد. – چیزی نیست استاد گاهی پیش میاد. ترم آینده جبران میکنم. یک مرتبه با حالت خاصی که باعث حیرتم شد، گفت: – ولی من نمیخوام بیفتی،

یعنی چطور بگم؟… نمیخوام عقب بمونی. سرم را که پایین بود، با حیرت بلند کردم و با چشم های گرد شده نگاهش کردم، استادی که همیشه مطابق اصول و چهارچوب مشخصی عمل می کرد و جزو استادهای سخت گیر دانشکده محسوب میشد، حالا با این تغییر ۱۸۰ درجه ای در لحن و رفتارش هر کسی را بهت زده می کرد. بی جوابی که در مغزم جولان دادند را از چشمانم خواند. بنظر می رسید از نحوه ی بیانش پشیمان شده. چنگی به موهایش زد: منظورم اینه که میتونید با انجام پروژه ای تعیین میکنم نمره ی این درستون رو زنده کنید. باورش سخت بود، استاد مقرراتی و خشک و چنین لطفی در

تصورم نمی گنجید، برای اطمینان پرسیدم واقعاً امکانش هست؟! نگاه دقیقی به من انداخت که سختم شد. سرم را پایین انداختم. استاد گفت: بله میشه برای دانشجوهای خوب میشه حیفه یک ترم عقب بیفته… _این لطف شماست، میشه بفرمایید چه پروژه ای باید انجام بدم؟ دستش را برد از روی میزش برگه ای A4، برداشت و به سمت من گرفت: دوهفته فرصت دارید این پروژه رو انجام بدید. برگه را گرفتم و خواندم. برنامه نویسیم خوب بود. خصوصاً در زبان سی شارپ مهارت داشتم. نوشتن این برنامه برایم کمتر از یک هفته زمان میبرد و می توانستم براحتی زودتر از زمان مشخص شده آن را تحویل دهم.

پس بی معطلی پذیرفتم. بعد از اینکه به توافق رسیدیم، یک تا به برگه دادم و آن را داخل کوله گذاشتم. ماندن بیشتر لازم نبود. عزم رفتن کردم که از داخل فلاسک روی میز چای خوش رنگ و بویی ریخت. در حالی که فنجان را جلویم می گذاشت، گفت: اگه چای دوست ندارید، نسکافه هم هست… دلم به ماندن رضا نبود رفتن را ترجیح می دادم. من اهل چای و نسکافه خوردن با استاد نبودم، ولی عقل و منطقم دلم را متقاعد کرد بی ادبانه ترین کار ممکن است که دعوت چای استادت را بی جهت رد کنی، آن هم بعد از لطف بزرگی که در حقت کرده و کسی که تا به حال کوچکترین نقطه ی سیاهی در پرونده کاریش ندید…

دیدگاه کاربران درباره رمان سدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها