رمان سراب بود من بودم و غم
عنوان | رمان سراب بود من بودم و غم |
نویسنده | سمیه حسینی (ساغر) |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 845 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان سراب بود من بودم و غم از سمیه حسینی (ساغر) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کاربران عزیز رمان بوک امروز دنبال کنید داستان زندگی دختری با هوش و استعداد بالا را که زندگی معمولی دارند، اما با مشکلاتی که برای مادرش بوجود می آید ناچار می شود از تحصیل روی برگرداند و به مراقبت از مادرش بپردازد، بعد از مدتی به هاتف پسر صاحب کار پدرش علاقه مند می شود و حاج صفی پسرش را برای ازدواج با نورا در نظر میگیرد، اما هاتف که رویای زندگی در خارج از کشور را در سر می پروراند به شدت مخالفت کرده و …
خلاصه رمان سراب بود من بودم و غم
از کارگاه خیاطی بیرون میزنم و مسیر بازارچه را در پیش میگیرم! بعد از خریدِ مایحتاج به سمتِ خانه حرکت میکنم … وارد خانه که میشوم … چادرم را روی چوب رختی آویزان میکنم و داخل آشپزخانه میروم تا آمدن نیلو یک ساعتی مانده فوری دست به کار میشوم و برای ناهار ماکارانی میپزم مقداری غذا در ظرفی میریزم تا برای پدرم ببرم … کارهایم تمام شده که نیلو با سرو و صدا وارد خانه میشود: سلام سلام من اومدم اهلِ منزل کجا تشریف دارین؟
گلتُون اومد! لبخند میزنم و به استقبالش میروم: چی شده هنوز از راه نرسیده خونه رو گذاشتی رو سرت خوشگل خانم؟! با دیدنم خودش را در آغوشم می اندازد: دوست دارم وقتی میام تو خونه فرشته ی مهربون بیاد به استقبالم همینه که همینجوری داد میزنم و میام … گونه ام را میبوسد و صورتش را از صورتم فاصله میدهد و چشمانش را میبندد و میگوید: چه خوبه که تو هستی نورا وقتی هستی آرامش دارم کاش مامان بود و می دید که دختر بزرگش چه فرشته ای شده.
از بغلم دورش میکنم و به شوخی میگویم: خُبه خُبه همه ی کارارو راست و ریست کردم دیگه زبون نریز! … لب بر میچیند: لوس می خندم و میگویم: برو دستاتو بشور تا منم میزو بچینم لبخند میزند: ای به چَشم الان میام … ناهار را در حالی میخوریم که نیلو مدام از دانشکده و اتفاقاتی که در آنجا افتاده تعریف میکند و …
- انتشار : 29/08/1399
- به روز رسانی : 20/09/1403
نسبتا خوب بود، رمان سلیقه ای هست و به نظرم قوی نبود