رمان سرپناهی دیگر

عنوانرمان سرپناهی دیگر
نویسندهغزل محمدی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1810
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رمان سرپناهی دیگر اثر غزل محمدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نهال در ۱۴ سالگی بهمراه برادرش توسط پدر و مادر خود طرد می شوند آن ها به الاجبار با نیما که سرپرستی آنها را به عهده گرفته زندگی می کنند، نهال به درخواست نیما در ۱۹ سالگی با پسرخاله نیما ازدواج می کند، اما نیما نمی داند که کیان از نظر روانی فردی سالم نیست کیان بقدری در آن یک سال نهال را اذیت می کند که او مجبور به طلاق می شود و از آن سو (ونداد) دوست صمیمی کیان که دفتر وکلات دارد و بنابر مشکلات خانوادگی شهر خود را رها کرده و به مشهد آمده، بعد فهمیدن بلاهایی که سر نهال آمده شرمنده از وکلالت کیان همه جا را به دنبال نهال می گردد ولی …

خلاصه رمان سرپناهی دیگر

پس از چهل و پنج دقیقه به محل مورد نظرشان رسیدند. نهال همان طور که اطراف را از نظر می گذراند با غرولند گفت: دارم به این فکر میکنم الان با تاکسی می اومدیم چی میشد؟ از سرما یخ کردم. نیاوش دستانش را در جیب کاپشنش فرو کرد. پول اضافه می دادیم. با وارد شدن به کافی شاپ و گرمای لذت بخشی که داشت نهال سرش را بالا آورد و بیخیالی به افکار کیان مهر زد و دومین میز خالی ای که پیدا کرد نشست به نیاوش که جلو می رفت و در مورد دیزاین جدید کافی شاپ نظر می داد خیره شد و

دستکش را درآورد. به کف دست های سرخش نگاه کرد و غرولندی کرد. هنوزم سردش بود. نیاوش بدجور در کلاه کاپشنش برف ریخته بود. نیاوش متوجه نبود خواهرش شد که برگشت و تا نگاهش به او که مثل دختر بچه ها به کف دستش نگاه می کرد و چهره ی سرخی داشت، افتاد خندید و لب زد: – تنبل نیمایی دیگه! چه میشه کرد. حوصله ی کلکل با نیاوش را نداشت. فقط می خواست زودتر گرم شود. نیاوش صندلی قهوه ای را که روکش مخمل قرمز داشت را کشید. عینک بخار گرفته اش را روی میز

گذاشت و گفت:- نهال کوچولو خسته شدی؟ خمیازه ای کشید و گفت:- آره خیلی زیاد! روی صندلی نشست دست به سینه به پشتی صندلی تکیه داد. – من هم همین طور. اگه مثل دفعه های دیگر می آمدند انقدر بی حوصله نبود؛ ولی هم چشمانش خماره خواب بود و هم سرش در حال انفجار بود. اطراف را از نظر گذراند. نور پردازیش تغییر کرده بود و به نسبت تاریک تر شده بود. چند تا از پرسنلش هم تغییر کرده بودند با خودش گفت خوب بود بهم نگفت بیا بریم بیرون بشینیم و گرنه که یخ زدگیم صددرصد بود.

با آمدن پسر جوانی حواسش را به اطراف جمع کرد منو را از پسر گرفت و تشکر کوتاهی کرد که نیاوش سرش را روی میز گفت: میگم خیلی گرمه ناخودآگاه خوابت می گیره. نظرت چیه بریم اتاق فرار؟! یا لیزرتک؟ نهال که از این حرف حرصش گرفته بود با اخم های درهمی که چهره اش را بامزه می کرد. گفت: تو برای کرایه تاکسی میگی یکم به فکر نیما باشیم بعد میخوای لیزرتک و اتاق فرار بری؟! نیاوش خندید و چیز نگفت. منو را باز کرد با بی حوصلگی نگاهی انداخت و بعد از چند لحظه محکم بست…

دانلود رمان سرپناهی دیگر
6.7 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان سرپناهی دیگر
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها