رمان شبی در پروجا

عنوانرمان شبی در پروجا
نویسندهسارا انضباطی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه950
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان شبی در پروجا اثر سارا انضباطی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

حنا زنی جوان و شکست خورده که سال ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده و محکوم به کار خلاف است! اما یک شب وقتی می‌فهمد قرار است تا بازیچه‌ تر از چیزی که هست بشود تصمیم به فرار می‌گیرد و حین فرار و در عین ناامیدی در دل یکی از شب‌های تاریک و زیبای شهر پروجا با سیدالیاس‌طباطبایی روبه‌رو می‌شود! مردی از جنس نجابت و مردانگی، مردی که از آن شب به بعد مثل یک معجزه زندگی حنا را زیر و رو می‌کند و به قلب شکسته‌اش عشق یاد می‌دهد! …

خلاصه رمان شبی در پروجا

این مرد واقعا آدم حسابی بود… نه برای اینکه دکتر بود و در دانشکده‌ خوبی مثل پروجا تحصیل کرده بود نه فقط بخاطر اینکه با وجود تمام دردسرهایی که براش به وجود اومده بود دوبار به یه زن تنها کمک کرده بود. با صداش افکارم رو پس زدم و حواسم رو بهش دادم. -می‌تونم بپرسم اون آدم ها کی بودن و چرا دنبالتون می‌گشتند؟ فقط نگاهش کردم و اون انگار فهمید که جوابی برای این سوال ندارم؛ برای همین دیگه چیزی نپرسید و من با دیدن این نپرسیدنش بیشتر از قبل خیره اش شدم‌. این مرد با تمام افرادی که دیده بودم متفاوت بود.

چه از نظر رفتار که حدش رو می‌دونست و موضع نمی‌گرفت و چه از نظر ظاهر… اون شیک و آراسته بود. با وجود اینکه یه سوییشرت و شلوار تنش بود اما خوشتیپ به نظر می رسید. یه انگشتر دستش بود و ریش داشت. ریش‌ هایی که آنکارد و مرتب بودند  هیکلش رو فرم بود و عجیب اینکه به دلایلی غیر معلوم با وجود نفرت و ترس عمیقم به تمام هم جنس هاش از این مرد متنفر نبودم، نمی‌ترسیدم… اون یه پکیج همه چی تموم از یه مرد بودو بین این پکیج چشم‌هاش از هر چیزی دیگه ای جذابتر به نظر می‌رسید! چشم‌هایی که

حتی یک بار هم هرز نرفته بودند و به رنگ کهربا بودند. درست تر بخوام بگم چشم هاش شبیه سنگ الکساندریت به نظر می‌رسیدند همونقدر جذاب و متفاوت. متفکر و ساکت کمی از من فاصله گرفت و به کنار خیابان رفت. حالا دیگه هوا روشن شده بود و مردم توی خیابون بودند و هیچ یک با تعجب به سرو ضع عجیب غریبم نگاه نمی‌کردند و فقط گاهی از کنار می‌گذشتند. دست بلند کرد و با عبور اولین تاکسی تاکسی گرفت به سمت من که خیره نگاهش می‌کردم برگشت: بفرمایید می‌دونم پول همراهتون نیست می‌رسونمتون …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان شبی در پروجا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

عالی بود

رزا
رزا
1 سال قبل

رمان بسیار زیبایی بود ممنون