رمان شب کریسمس مبارک
عنوان | رمان شب کریسمس مبارک |
نویسنده | زهرا عبدی |
ژانر | عاشقانه، معمایی، ترسناک |
تعداد صفحه | 177 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان شب کریسمس مبارک اثر زهرا عبدی (دلربا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هانا دختری شیطون و عجول است ،قرار است در کریسمس نامزد کند و مراسم نامزدی اش را در خانواده ای خود و همسر خود بگیرد او کلی آرزو دارد، او کلی توقع دارد، ولی همیشه دست سرنوشت آنطور که ما می خواهیم نمیچرخد و روزگار و خاطرات بدی را در گوشه ترین ذهن ما به جا می گذارد، که با گذشت زمان هم فراموش نمی شود، این خاطره می شود تلخ ترین یادآوری های روزهای آینده و بعد هانا سرنوشت را دور میزند و سرنوشت برای هانا انتقامی بس سخت می شود، در شب کریسمس …
خلاصه رمان شب کریسمس مبارک
آخر امشب شب کریسمس است، شب آرزوها، شب عید، شب عشق… با این فکر به یاد سابین افتادم، خنده ام بیشتر شد که یک دقیقه حواسم پرت شد و دیگر هم به آخر پله ها رسیده بودم با بی حواسی و بی فکری تا به خودم بیایم با سر رفتم در آغوش کسی که، بازوهایم در حصار دستی قدرتمند گرفته شد، و مرا محکم نگه داشت که، محکم گرفتنش وادار شد هر دویمان سفت بایستیم و من بر رویش نیوفتم، عطر سرد و شیرینش باعث شد، قهقههم بالا رود که پشت این خنده هایم صدای توبیخ گر هامان
به گوشم رسید. هامان: از دستت هانا! چقدر بهت باید تاکید کنم این طوری از نرده سر نخور. سرم را بلند کردم و خیره در نگاه سرزنشگرش شدم که با دیدن من و نیش بازم عصبی شد و ادامه داد: چقدر گفتم ؟؟؟ لبم را گاز گرفتم و مظلوم لب زدم: خب آخه خیلی حال میده! متاسفم هامان. چند ثانیه زل زد بر نگاه مظلومم تا که کوتاه بیاید از خیر سرزنش کردن من بگذرد . چند بار پلک عروسکی زدم که سرش را با تاسف برایم تکان داد و زیر لب گفت: فکر نکنم درست بشی. بعد از حرفش من را رها کرد و رفت،
تا از کنارم رفت دوباره نیش بسته شده ام باز شد. دست به کمر شدم و به سمت هال خانه رفتم که هامان نیم نگاه متأسفی انداخت و سرش را پایین انداخت و مشغول خواندن کتابش شد، سرم را برگرداندم و نگاهم رفت به سمت پدر و مادرم که در حال تزئین درخت بودند ،ورجه ورجه کنان به سمتشان رفتم، مادر مدام اخم می کرد و از کار پدر ایراد می گرفت و می گفت: آه ساردین خیلی داری بد کار می کنی، این کار درستی نیست! پدر هم در جواب غرغر های مادر سرش را با کلافه تکان می داد و
بی حال می گفت: حق با توعه، عزیزم هر چی شما بگی انجام میدم. آخ یادم رفته بود که بگویم پدر مادرم را بسیار زیاد دوست دارد به حدی که جانش هم برای مادر می رود، اخلاق و رفتار خاص پدر در موضوع علاقه اش نسبت به مادر من را یاد سابین می انداخت، سابین هم مانند پدر شیفته ای من است، هر وقت به سابین و علاقه اش می اندیشم ذوق خاصی تمام وجودم را می گیرد. _کمکی هست انجام بدم؟! با صدای من، مادر بدون اینکه نگاهم کند گفت: نیازی نیست! تو فقط برو به خودت برس که…
- انتشار : 28/10/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403