رمان شب کریسمس

عنوانرمان شب کریسمس
نویسندهزهرا عبدی
ژانرهیجانی، معمایی، ترسناک
تعداد صفحه26
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

IMG 20221009 091804 697

دانلود رمان شب کریسمس اثر زهرا عبدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

راجب زوج جوانی است که به تازگی ازدواج کردند، یک شب که از قضا شب کر یسمس، شب عیدانه ای آن ها است این زوج برای شادی و یک شب به یاد ماندنی دوستان خود را به خانه دعوت می کنند تا که بهترین شب کریسمس را داشته باشند ولی قصه ورق خود را برعکس می کند و اتفاق هولناک و وحشتناکی سر دوستانشان می آید …

خلاصه رمان شب کریسمس

تمام اتفاقات را به پلیس ها گفتیم آن ها با تعجب به سخنان ما گوش می کردند. با پلیس ها به سمت خانه متروکه رفتیم… ۴ تا ماشین پلیس پشت سرمان می آمدند. تا اینکه رسیدیم. آمبولانس آنجا بود و جسدهای تیکه تیکه شده ای دوستانم را می بردند پلیس ها با ناراحتی به این صحنه ها نگاه می کردند گویای این شدند که حرف ما در اداره بلوف نبوده بلکه حقیقت بوده. ترسیده نگاه خانه کردم پلیس ها نزدیک به 100 تا جنازه از اطراف خانه پیدا کرد و بیش از 100 تا استخوان پوسیده از دل خاک بیرون آوردند. چه بگویم… کاش می شد چیزی بگویم. ساکت ماندن خوب نیست. فرد قاتل بیش از هزاران آدم را کشته و بعد از آن کناره خانه دفن کرده.

واقعا قلبم شور می زد این د یگر چه حیوانی است؟ حس حالت تهوع لحظه ای ولم نمی کرد وقت ی کار پلیس ها تمام شد جنازه ی تیکه تیکه شده ی بچه ها را به سرد خانه انتقال دادند. یک هو راشل هراسان و وحشت زده به سمتم آمد. راشل: رزیتا زنگ زده بهم می گه یکی قصد داره بکشتش. جک هم کنارم بود تا این حرف را شنید یا مریم مقدسی زیر لب گفت و رفت سمت پلیس. وای من چرا از رزیتا غافل شدم از دست من… جم پلیس را از آن فرد قاتل در جریان گذاشت وقتی صحبتش با پلیس تمام شد سریع به سمت ماشین راه افتاد من و راشل هم با جک همراه شدیم. ماشین پلیس ها هم پشت سرمان بودن. من: راشل اون مرد چطور خونه ی ما رو پیدا کرده؟ راشل: نمی دونم نمی دونم. جک استرسی بود در راه کم بود تصادف کنیم.

در خانه توسط جک باز شد. تمام وسایل های خانه بهم ریخته شده بود. ما با پلیس ها همراه هم وارد خانه شدیم و همه جا را گشتیم. من رفتم سمت اتاق لباس هایم که ناگهان صدای ناله ای را شنیدم با تعجب برگشتم کسی را ندیدم خواستم از اتاق خارج شوم که صدایم زدند: دیانا من پشت میزم. سریع برگشتم رفتم سمت پشت میز. رزیتا را مچاله در خود دیدم. ترسیده با چشمانی خیس نگاهم می کرد. من: رزیتا خوبی؟ سکوت کرد آرام از پشت میز بیرون آوردمش… دست و پاهایش می لرزید. دست لرزانش را گرفتم و بردمش بیرون از اتاق… جک تا من را همراه رزیتا دید سریع به سمتمان آمد و رزیتا را بغل کرد…. و از خانه بیرون برد. خداروشکر دختر ژاکلین عزیز سالم است. وسط راه روی خانه ا یستاده بوم که راشل را دیدم….

دانلود رمان شب کریسمس
0 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان شب کریسمس
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها