رمان شلیک آزاد
عنوان | رمان شلیک آزاد |
نویسنده | فاطمه تاجیکی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 473 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |

دانلود رمان شلیک آزاد اثر فاطمه تاجیکی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
ستاره دختری که برای پیدا کردن کار به تهران میرود و خانه خالهاش ساکن میشود، در میان درگیریهایش با خشایار پسرخاله اش مردی را میییند که او را از دست خشایار نجات میدهد، سیاوش خلافکاری که دیوانه وار عاشق ستاره است، اما دیدار آن دو شروع ماجراست و …
خلاصه رمان شلیک آزاد
سیاوش خون سرد به مبل تک نفره سبز بهاری تکیه زد و گفت : – سینا میشه بگی یک دختر ممکنه چه خطری داشته باشه؟ و این که اون پیداش نشده من خیلی اتفاقی دیدمش . سینا پوف کلافه ا ی کشید و کنار سی اوش روی مبل دو نفره جای گرفت و پر حرص خی ره به نیمرخ کشیده سی اوش گفت : – آخه لعنتی درک کن اون اگه بفهمه که تو … سیاوش خیره به تلویزیون 50 اینج رو به رو یش وسط حرفش پرید و گفت : – اگه تو همه جا در موردش بامن بحث نکنی نمیفهمه ! سینا پر حرص محکم برگهای را رو ی میز شیشهای رو به رویش کوباند و در حالی که بلند میشد گفت :
– این همه خون سردیت رو درک نمیکنم! به قرآن درک نمیکنم . و از پذ یرایی بزرگ ویلایشان بیرون زد. سیاوش آرام خم شد برگه را برداشت. سرجایش قرار گرفت؛ برگه را بالا آورد و آرام زمزمه کرد”ستاره آرامش” ظرف سالاد را برداشت و به سمت هال کوچک خانه خالهاش رفت. ظرف را روی سفره سفید رنگ قرار داد. همه چیز را آورده بود ند، چیزی جا نمانده بود . خالهاش به هی کل تپلش حرکتی داد و کمی جا برایش باز کرد و گفت : – بیا جگرگوشهام! بیا کنار خودم بشی ن . ستاره لبخند شرمگینی زد و کنار خاله سهیلایش نشست
نگاهای به کسانی که سر سفره حضور داشتند کرد. خودش سمت راست سفره نشسته بود . کنارش خالهاش قرار داشت. رو به روی ش پسرخالهاش خشایار، در کنار خشایار شوهر خالهاش محمود قرار داشت. محمود زیر چشمی با چشمان ریز قهوه ای رنگش نگاهای به جمع کرد و با صدای کلفت و خشنش گفت : – شروع کنید د یگه ! انگار هر سه منتظر این حرف محمود بودند که سریع بشقاب های گرد سفید رنگ شان را با ماکرونی زینت بخشیدند
دستش را به سمت ظرف سالاد برد که هم زمان با او دست خشایار نیز به سمت ظرف سالاد رفت. دست شان بهم خورد . خشایار سریع دستش را کشید. ستاره به روی خودش نی اورد. اما این برخورد از چشمان تیز شوهر خالها ش دور نماند. سهی لا لقمه اش را قورت داد و گفت : – چی شد دخترم؟ کار پیدا کردی؟ محمود خ یره به ستاره منتظر جواب ماند! ستاره درحالی که با غذایش بازی می کرد ل*ب باز کرد : -اره؛ البته هنوز چ یزی مشخص نیست. قرار شد بهم خبر بدن . محمود پوزخندی زد که از چشمان ستاره دور نماند! از ا ین که سر بار خالهاش بود خجالت میکشید. با نفس عمیقی که کشی د بغضاش را قورت داد. سهیلا چشم غرهای به شوهرش رفت و با لبخند رو به یادگاری تک خواهرش گفت …
- انتشار : 27/03/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
واقعا یکی ازبهترین رمان های عمرم روخوندم خسته نباشید میگم ب نویسنده عزیز موفق باشی خیلی عالی ۲۰ ۲۰
فوق العاده بود رمانت.حرف نداشت عزیرم
خداقوت.همه چیزش به مجاز بود.منتظر رمان های درخشان دیگت هم هستیم.امیدوارم بدرخشی
رمان شلیک ازاد اخرش غمگین تمام شد اخرش خیلی بد تموم کرد بد بود ولی ممنونم قلمت همیشه پایدار سعی کن اخر رماناتو باخوشی تمام کنی عزیزم و ادمین عزیز ممنون برای اینکه ذحمت میکشی 💓💓❤❤❤💜💜💜💓💓💓