رمان شوخی شوخی عاشق شدم
عنوان | رمان شوخی شوخی عاشق شدم |
نویسنده | آیسان راد |
ژانر | عاشقانه، طنز |
تعداد صفحه | 558 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان شوخی شوخی عاشق شدم اثر آیسان راد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آنی و نهال دو دوست هستند که باهم دانشگاه پزشکی، قبول می شوند، آنها همان اول کار با یکی از همکلاسی هایشان سر لج می اندازند و باهم اختلاف می خوردند، وماجراهای عجیبی را تجربه می کنند، مخصوصا هنگامی که بعد ازسال ها آنی کسی را میبند که …
خلاصه رمان شوخی شوخی عاشق شدم
چشم های سنگینم رو با زحمت باز کردم و احساس کردم دارم خفه میشم، کمی سرفه کردم، اینجا کجا بود؟ یا خدا؟ نکنه مردم؟ الان اینجا بهشته یا جهنم ؟ نکنه تو برزخم،؟ یه نگاه به خودم کردمو یه نگاه به اطرافم، نه بابا خدارو شکر تو بیمارستان بودم. یه هو شک زده شدم؛ یا خدا…!بیمارستان؟ من اینجا چیکار میکنم؟ ما که می خواستیم بریم خونه! من…من. ماسک رو از روی دهنم برداشتم واحساس کردم کسی دستم رو گرفته. با تعجب بهش نگاه کردم ودیدم سامی کنار تخته وسرش روی تخت
و دستم تو دستشو خوابیده. می خواستم حرف بزنم، اما صدام در نمیومد.. کمی سامی رو تکون دادم وبا ته صدایی که مثل این سی دی های خش دار بود گفتم: سامی… سرش رو بلند کرد وبا تعجب نگاهم کرد، یه هو انگار یه پتک تو سرش خورده باشه بلند داد زد: آنی خودتی؟ با همون صدای وحشتناک گفتم: نه این روحمه، یو ..ها..هاهاهاه…..بعد سرفم گرفت، اونقدر شدید بود که نفسم بالا نمیومد. سامی-انی خودتی! بیدارشدی؟ برگشتی؟ بعد سریع رفت بیرون و با یه پرستار برگشت…که با هم مشغول حرف زدن بودن.
پرستار-آقا شما مطمئنین؟ خودشون باهاتون حرف زدن؟ سامی-خانوم به جون یه دونه بچم راست میگم، خودش بود.. خندم گرفت، تو این وضعیتم دست از شوخی برنمیداشت. وقتی پرستار اومد وبا چشم های بازم مواجه شد، با تعجب گفت: این باور نکردنیه…من میرم دکتر و خبر کنم.. سامی هم با عجله گفت- آره….برو زود باش… بعد اومد کنارم وگفت: آنی خودتی؟ خراشیده گفتم: مث اینکه… کوکت کردن! خیلی دوست داری… یکی دیگه باشم؟ مثلا… هیوا! سریع اومد وکنارمو سرش رو اورد
جلو وپیشونیم رو بوسید، نمیدونم چرا اما اون لحظه یه هویی یه جوری شدم، گر گرفتم، داغ شدم، طپش قلبم زیاد تر شد… سرش رو برد عقب , درست روبروی صورتم.. سامی-دختر تو که مارو جون به لب کردی..! یکم که از اون حالت در اومدم، با شوخی وسرفه گفتم: فاصله ی…. اسلامی رو حفظ کن. خندید ورفت عقب.. یک دفعه دیدم یه اقای دکتر با یه خانوم پرستار اومدن تو، روبروی تختم… چقد این دکتره آشنا بود! اووووووف….مخم داشت سالاد میشد،کیه؟ با تعجب گفتم: استاد شمایین؟ اما همین که اینو گفتم…
- انتشار : 05/11/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403