رمان صومعه پارم
عنوان | کتاب صومعه پارم |
نویسنده | استاندال |
ژانر | ادبیات فرانسه |
تعداد صفحه | 584 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب رمان صومعه پارم اثر استاندال به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب آخرین رمان استاندال است. رمان صومعه پارم همان طور که از اسمش میتوانید حدس بزنید درباره یک صومعه در روزگار پس از ناپلئون در فرانسه است. ماجرای نجیبزادهای به نام فابریزیو دل دونگو، که نظر و عقیدهای مخالف پدرش دارد و تصمیم گرفته است برای ناپلئون بجنگد. صومعه پارم یکی از رمانهای فرانسوی است که استاندال (با نام اصلی ماری هنری بیل) در اواخر عمر خود نوشت و منتشر کرد.
خلاصه کتاب رمان صومعه پارم
“دوشس سانسورینا” به صداقت اعتراف میکنیم که رشک بوردا، عضو شورای کلیایی کاملا بی جا نبوده است. فایریس پس از بازگشت از فرانسه در دیده کنتس پی یترانرا چون بیگانه زیبایی مینمود که او سابقاً میشناخت هرگاه او با وی سخن از عشق میگفت وی دوستش می داشت. مگر نه این بود که وی از نخست به طرز رفتار و شخص او با تحسینی هیجان آمیز یا بهتر بگوییم بی پایان مینگریست؟ لیکن فابریس با چنان شوری از سپاسگزاری معصومانه و دوستی پاکدلانه او را در آغوش میکشید که هرگاه وی در این مهر تقریباً فرزندی احساسی دیگر میجست خود نیز به
وحشت میافتاد. کنتس با خود میگفت: «دوستانی که شش سال پیش مرا در دربار اوژن دیده و شناخته اند ممکن است هنوز هم مرا زیبا و حتی جوان بدانند، لیکن من برای او زنی شایسته احترام.. و اگر بخواهم حقیقت را بگویم و رعایت عزت نفس خود را نکنم، زنی سالمندم.» کنتس دربارهٔ دورانی از زندگی که به آن رسیده بود، دچار توهم شده بود، لیکن نه به شیوه زنان معمولی. او افزود: «وانگهی آدم هایی به سن و سال او، درباره خرابی زمانه مبالغه میکنند و حال آن که مردی که بیشتر زندگی کرده باشد… کنتس که در تالار خود گردش میکرد، در برابر آیینه ای ایستاد،
سپس لبخندی زد. باید دانست که از چند ماه باز شخصیتی عجیب به نحوی جدی به دل بانو پی یترانرا تافته بود. اندکی پس از رفتن فابریس به فرانسه، کنتس بیآنکه کاملا خود اعتراف بکند کم کم بیش از اندازه به او میاندیشید و در مالیخولیایی عمیق فرو رفته بود. همه کارهایش به نظرش خالی از لذت و حتی به جرأت می توان گفت که بی مزه می آمد. با خود می گفت که ناپلئون که میخواهد ملتهای ایتالیا را دلبسته خود گرداند، فابریس را به آجودانی خود برخواهد گزید. با چشمی گریان فریاد میکرد: «او دیگر از دست من رفته است دیگر او را نخواهم دید، برایم …
- انتشار : 11/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403