رمان طهران 55

عنوانرمان طهران 55
نویسندهمینا شوکتی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه2058
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

tehran55 romanbook

دانلود رمان طهران 55 اثر مینا شوکتی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

دختری عکاس، به اسم نوا، که برای شرکت در نمایشگاه عکاسی به دنبال یک مکانیکی میگردد تا با عکس گرفتن از یک خانم در مکانیکی به همه ی مردم بفهماند که زنها هم از عهده کارهای سخت بر می آیند، نوا پس از تحقیقات زیاد گاراژ احمری ها را برای کارش پیدا میکند و با خانواده ی احمری که روش زندگی سنتی دارند و همه گوش به فرمان جهانگیر خان ( بزرگ خاندان ) هستند آشنا میشود، در این بین خلیل ( پدربزرگ نوا ) که سال هاست راز بزرگی را از این خانواده مخفی کرده است، نوا را برای آشنایی بیشتر با این خانواده تشویق میکند …

خلاصه رمان طهران 55

از کنار چند نفری که جمع شده بودند اطراف ماشینی که دل و روده‌اش بیرون ریخته بود می‌گذشت که همه به اتفاق، سر برگردانده و عجیب و غریب نگاهش کردند، طوری که حس کرد ظاهرش عیب و ایرادی دارد که آنقدر در وهله‌ی اول، جلب توجه کرده است. نگاهی سرسری به سر و وضعش انداخت و نفهمید مشکل دقیقا از کجاست که آن‌طور خیره خیره نگاهش می‌کنند! امروز تمام سعی‌ خود را کرده بود تا به تناسب محلی که در آن پا می‌گذاشت لباس بپوشد و پوشیده‌ترین لباس‌هایش را به همان منظور، انتخاب کرده بود.

بی توجه به نگاه ها از کنارشان رد شد و با دیدن فضای خالی و بزرگ پیش رو و لوکیشن داخل گوشی که چند متر جلوتر را نشان می‌داد، حدس زد ورودی گاراژ، کمی جلوتر باشد. مسیر مستقیم مقابلش را گرفت و آنقدر جلو رفت تا بالاخره ورودی گاراژ مقابل چشمانش نمایان شد. خوشحال در جایش ایستاد. دوربینش را از داخل کوله‌اش بیرون کشید و دور گردنش انداخت

کم و بیش از جو این فضاها شنیده بود و بهتر دید که از همان اول هویت و هدفش برای همه مشخص شود تا به مشکل برنخورد. کوله‌اش را پشتش انداخت و موهای سرکشش را داخل مقنعه فرستاد. هم‌زمان نفس عمیقی هم کشید تا اندک استرسی که در وجودش بود را کنترل کند. رسیدنش به ورودی گاراژ همزمان شد با رسیدن تریلی طویلی که قصد ورود به آنجا را داشت. کناری ایستاد تا تریلی داخل شود. دید که راننده‌اش ابتدا پیاده شد و مقابل اتاقکی که در کنار دروازه‌ی ورودی قرار داشت چیزهایی گفت و کمی بعد، دوباره سوار شد و ماشین را به حرکت درآورد

بعد از چند دقیقه نوا هم مسیر رفته‌ی او را پیش گرفت و از دروازه‌ی بزرگی که هیچ رنگ و رویی نداشت گذشت. فضایی که به محض ورود مقابل چشمانش نقش بست، هیجان زیادی به وجودش تزریق کرد. آنقدر زیاد که بدون مکث جلوتر رفت و وارد فضای اصلی گاراژ شد. با شوق و دقت همه جا را از نظر گذراند؛ با عکس‌ها و تصوراتش مو نمی‌زد؛ انگار خدا مکانی که در ذهنش بود را دقیقا به همان صورت، ساخته و پرداخته بود و مقابلش گذاشته بود تا به عینه هم ببیند …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان طهران 55
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
smalove
smalove
1 سال قبل

رمان خیلی خوبی بود ممنونم

بیتا
بیتا
1 سال قبل

بسیار عالی واقعا از قلم زیبای ایشون لذت بردم

عسل
عسل
2 سال قبل

عالیییی بود

الهام
الهام
2 سال قبل

رمان خیلی خوبی بود

زهرا
زهرا
2 سال قبل

خیلی کش دار بود
من از وسطاش ول کردم