رمان طومار
عنوان | رمان طومار |
نویسنده | زهرا ارجمند نیا |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1977 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان طومار اثر زهرا ارجمند نیا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی، بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان است، او از وقتی به یاد دارد یک آرزوی بزرگ در سرش دارد، یک کتابفروشی، که بتواند پشت پیشخانش بنشید و به آدم های که مثل خودش عاشق کتاب هستند کتاب بفروشد، سپیدار با حمایت خانواده مغازه کتابفروشی تاسیس میکند، حالا یک مغازه کیف و کفش فروشی که صاحب آن مغازه آدمی هست با خلق و خوی رفتاری خاص …
خلاصه رمان طومار
این قصه ی هر جمعه ای بود که، با آمدن سودابه و عروسها، کارهای اندک باقیمانده به آنها سپرده میشد و صاحب مهمانی، با خیالی راحت تر شده می نشست کنار پسرها و داماد بزرگش! به مخده ی زرشکی رنگ تکیه میزد و از همان پنج دری، قربان صدقه ی بازی نوه ها در حیاط هم میرفت! اما این جمعه یک فرقی با جمعه های دیگر داشت که به قول عزیز، خیر و برکت از سر و رویش میبارید
آخر قرار بود نو عروس و نو داماد خانه را پاگشا کنند. قشنگیاش، نسبت من با آن عروس و داماد بود. چیزی که هر جا عنوان میشد یک عده را می خنداند، یک عده را بهت زده میکرد و یک عده هم مطمئن بودم ته دلشان این کلمه ی ترکیبی را زمزمه میکردند: “زنگوله پای تابوت!” و بعد ادای آدم های هیجان زده را درمی آوردند که چقدر بامزه و دوست داشتنی!
بالاخره فکر کنم اومدن. صدای زنگ در، باعث شد سبد سبزی ها را در مجمعه ی روحی بچینم و روی میز قرار بدهم. سودابه جلوتر از همه، از آشپزخانه خارج شد و صدای بلند عزیز من را سمت اسپندان کشاند … یکی اسپند دود کنه بیاره! نمی دانستم توی آن سر و صدایی که ایجاد شده بود، صدایم را می شنیدند یا نه، اما با خنده حرفم را زدم:
آخه مگه تحفه اند کسی چشمشون بزنه عزیز؟ اینا توی همین خونه قد کشیدن مثلا … امید عبثی بود توی سر و صدای ایجاد شده، صدای من به گوش کسی برسد. دود اسپند و صدای ترکیدن دانه هایش که بلند شد، خودم را به پنجدری رساندم و با دیدن دو عزیزکرده ی خانواده، صدایم را بلند کرد: برید کنار تا دود این اسپند تموم نشده دور سرشون بچرخونم، که عنغریبه هر بلیی سرشون بیاد، عزیز بچسبونه به چشم شور یکی از خودمون!
صدای خنده ها که بلند شد، راه را برایم باز کردند و پرهام، با خنده ای عمیق، سرش را پایین آورد تا اسپند را دور سرش بچرخانم. یک چیزهایی را از عزیز یاد گرفته بودم و عین همان را تکرار میکردم، تکرار کردنی که خنده را به لب همه آورده بود! اسپند و اسپندونه، اسپند سیوسه دونه، قضا به دور، بل به دور، به حق این صاحب نور، مرغ زمین، مرغ هوا، جن و پری، آدمیزاد، همسایه ی دست راست، همسایه ی دست چپ، همسایه ی رو به رو، همسایه ی پشت سر، از خویش و قوم، از بیگونه …
- انتشار : 22/03/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
رمان عالی بود و من هم فارغ تحصیلی کتابداری هستم رمانی نوشتین نام اشخاص(مثل پوراندخت سلطانی و عباس حری و ناصرشریفی وایرج اشار و نوش آفرین انصاری و ثریا قزل اباغ) بکاربردین و برای من یادآوری کردین خیلی رمان خوب بود
و کسانی آشنای رشته کتابداری ندارند بارمان شما آشنا شدند
لذت بردم 💚
رمان قشنگی بود زندگی واقعی
رمان خوبی بود.