رمان عروس زمان
عنوان | رمان عروس زمان |
نویسنده | کوثر رضایی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1006 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان عروس زمان اثر کوثر رضایی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مهان دختری با دنیایی از آرزوهای رنگی، به اجبار خانوادهاش و برای خوشبختی برادرش مجبور میشود نامزدیش را بهم بزند و تن به ازدواجی اجباری با فردی به نام (هیرو) بدهد که اصلا هیچ علاقهای به او ندارد …
خلاصه رمان عروس زمان
“هیرا” دو روز گذشته بود و مهان قصد بیدارشدن نداشت. بارها گفته بود کاش من به جای مهان اونجا خوابیده بودم. درحاله بررسی نقشه ی یکی از ساختمون های شهربود. مغزش قفل کرده بود هیچ تمرکزی نداشت. دل وبه دریا زدو تصمیم گرفت بره اتاقه مهراد. تقه ای آرامی به در زد و با بفرمایید مهراد وارد شد. هیرا: سلام.مهراد که مشغول نوشتن چیزی بود باشنیدن صدای سلامه من سرشو ازروی برگه ها بلندکرد وچشم به من دوخت. مهراد: سلام هیرا جان خوبی؟؟ هیرا فقط منتظر کلمه ای از سوی مهراد
بود تا بغضش بشکند. اشک هایش به آرامی روی گونه اش ریخت. مهراد بادیدنه حاله پریشانه هیرا به سمتش رفت واو را محکم در آغوش کشید. مهراد: هیرا جان بخدا خودمم حاله روحی خوبی ندارم. تو هم ناراحتیمو بیشتر نکن. هیرا: نمیتونم مهراد، اون دختر بخاطر فشار زیاد روحی الان اونجا خوابیده. ومقصر تمام این اتفاقات تقصیر ماس. مهراد: من مطمعنم که مهان بهوش میاد. اون دختره قویه. زندگی همیشه اونجوری که ما میخوام سپری نمیشه. باید هرلحظه خودمونو برای اتفاقاتی که اصلا فکرشم
نمی کنیم آماده کنیم. فردای آن روز بود که از بیمارستان با خانوادهی آریافر تماس گرفته شد و خبر خوشحال کننده ای بهشون دادن. همه با شورو شوق زیادی راهی بیمارستان شدن. “مهان” باسردرد عحیبی چشمامو باز کردم. یه عالمه سرم و …بهم وصل بود. یکم به مغزم فشار آوردمو یادم افتاد که آخرین بار رفتم اتاق عمل. پس حتما آپاندیسمو در آوردن. پتو رو کنار زدم تا به بخیه های شکمم نگاه کنم. اما کاملن باند پیچی بود و هیچی معلوم نبود. اتاقم یه تخته بود و خودم تنها. توروخدا حالو روز
منم ببین حتی یه همراهم ندارم. به سختی روی تختم نیم خیز شدم و زنگ ایستگاه پرستاری روفشردم. دره اتاق باز شدو پرستار باخوش رویی وارد اتاقم شد. پرستار: به به ساعته خواب خانمه زیباااا. خوبی عزیزم. +ممنونم خوبم. ببخشید خانوادم نیستن؟؟؟
پرستار: الان خبر به هوش اومدنتو بهشون میدم عزیزم. چیزی لازمداشتی زنگو فشار بده.+اممممم فقط یه چیزی؟؟ راستش اممممم گشنه مه. پرستار: بایدم گرسنه ات باشه. الان میگم برات غذابیارن. حدوده چند دقیقه گذشت.که پزشک معالجم اومد…
- انتشار : 01/11/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403