رمان عشق بی نقاب
عنوان | رمان عشق بی نقاب |
نویسنده | بیتا فلاحی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 751 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عشق بی نقاب اثر بیتا فلاحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یاسمین بخاطر ازدواج خواهرش نیلوفر در کنار خوشحالی یک غمی هم داشت زیرا خواهرش قرار بود برای زندگی به انگلستان برو، اما سرنوشت همیشه بازی هایی دارد که آدمی را گیج میکند! در روز مراسم یاسمین با پسری آشنا میشود که …
خلاصه رمان عشق بی نقاب
پدرم وجهانگیر خان مشغول چیدن صفحهی شطرنج شدند و هلن و سمیرا به اتاق رفتند تا بخوابند. بقیه هم مشغول تماشای فیلم شدند. ذهنم پریشان تر از آن بود که روی فیلم تمرکز کنم. آهسته بلند شدم و از ویلا بیرون رفتم از لابه لای نرده ها نگاهی به دریا انداختم باد تندی میوزید. دریا دوباره طوفانی بود. در آهنی ویلا با صدای گوش خراشی باز شد. به طرف ساحل رفتم و روی ماسه ها نشستم بی قرار بودم مثل امواج دریا نور نقرهای رنگ ماه روی آبی دریا پخش شده بود. محو تماشای بازی ماه و ابر بودم. گاهی ماه از پشت ابرهای
تیره و در هم سرک میکشید و لحظاتی بعد ابرها با لجبازی بیشتر ماه را میپوشاندند. به پژمان فکر میکردم. دلم می خواست بدانم چه احساس نسبت به من دارد آیا او به من علاقه داشت؟ آیا به من فکر میکرد؟ صدای قدم هایی نرم و سبک مرا از دریای افکارم بیرون کشید و به دنبال آن بوی تند ادوکلن بی اختیار سرم را چرخاندم و با دیدن پژمان ضربان قلبم چند برابر شد. اول نگاهم کرد بعد کنارم روی ماسه ها نشست و به تقلید از من زانوهایش را در بغل گرفت کمی جا به جا شدم تا از او فاصله بگیرم با لحن شوخ و بامزهای گفت:
خانوم من مرض مسری دارم که ازم فاصله میگیرین؟ خودم را کنترل کردم تا نخندم اما در دلم خندیدم. این پسر تمام حرکاتش تمام حرف هایش جالب و بامزه بود. با لحن گرم و مهربانی گفت: نترسید من بهتون اطمینان میدم یکی از اون ارواح سرگردان توی فیلم نیستم که یه دفعه اینجا ظاهر شده باز هم سکوت کردم و چیزی نگفتم برای لحظاتی فقط صدای پرخروش امواج به گوش می رسید. نگاهم روی دریا چرخید. سنگینی نگاهش را احساس میکردم. مدتی در سکوت گذشت و بعد گفت: لعنت بر اون گربه که زبونتو خورده! چقدر سمج بود …
- انتشار : 03/07/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403