رمان عشق یک سفر است نه یک مقصد

دانلود رمان عشق یک سفر است نه یک مقصد اثر زهرا عبدی (دلربا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ساحل از دستور پدر خود سرپیچی می‌کند و با دوستانش به شمال می‌روند تا که چند روزی، را باهم خوش بگذرانند که ساحل در آنجا پسر مورد علاقه ای خود را می بیند، او تصمیم دارد طور شده عشق خود را از او مخفی کند و از این علاقه ای یک طرفه دست بکشد! اما داستان به اینجا ختم نمی‌شود با پیشنهاد یکی از دوستانش یک شب به جنگل می‌روند …

خلاصه رمان عشق یک سفر است نه یک مقصد

“زبان حال شروین” از اتاق زدم بیرون تیشرت سیاهم را درست کردم و سرم را بالا آوردم، در راه رو کیارش و کاراش و احسان را دیدم. ایستاده بودند روبه روی یک اتاق و ریز ریز می‌خندیدند. با اخم رفتم سمتشان تا من را دیدند، بیشتر خندیدند. کیارش با خنده گفت: شروین نگاه کن ساحل و… این دختر خیلی باحال و بامزست… اصلا هر وقت می‌بینمش خنده‌ام می‌گیره. اخمم غلیظ تر شد، سرم را بالا گرفتم نگاهم بر دختری افتاد، که بامزه خوابیده بود، یک پایش از تخت

پایین افتاده بود و موهایش تمام صورتش را پوشانده بود… برگشتم پسرها را دیدم… رگ غیرتم زد بالا، تب کردم برای آن دختر عصبی شدم. سرد اما کوتاه گفتم: خب نگاه کردنتون اگه تمام شد بریم پایین؟ بچه ها اول با تعجب نگاهم کردند بعد تا اخم و تخم من را دیدند چیزی نگفتند. احسان: بریم بریم. هر سه شان تا رفتند پایین رفتم داخل اتاق و درش را بستم… وسط اتاق لحظه ای ایستادم نفس های کشداری می‌کشیدم دستم را چند مشت و باز می‌کرد خدا لعنتت نکنه

دختر… آرام آرام، رفتم کنارش، خم شدم و مچ پایش را گرفتم و گذاشتم روی تخت، خم شدم و موهایش را کنار زدم تا صورت معصومش را دیدم اخم هایم کم کم محو شد و با تمام جان نگاه تک تک اجزای صورتش می‌کردم این دختر چه دارد؟ چرا از نگاه کردن به او سیر نمی‌شوم؟ تمام اجزای صورتش را دوست داشتم ،دست خودم نیست، خیلی سخت بخوای ولی نشود، تار موهایش را در میان انگشتان آرام فشردم خدایا دیگر تا کی؟ دیگر باید چندسال در عشق آتشین او بسوزم و بسازم؟ ۳ سال کم نیست بی فکر خم شدم …