رمان غبار الماس
عنوان | رمان غبار الماس |
نویسنده | شادی موسوی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی |
تعداد صفحه | 2267 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان غبار الماس اثر شادی موسوی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شهرزاد که از ازدواج پنهانی خود با محمد فرهمند (کارخانه دار معروف) دختری دارد، که حتی پدرش هم از وجود او بی خبر است، حالا شهرزاد برگشته تا انتقام ۱۴ سال تنهایی و بی پدری دخترش را که بواسطه ی اعتماد اشتباه او به فرهمند به دست آمده را بگیرد با دخترش رزا …
خلاصه رمان غبار الماس
نگاهش می کنم و وقتی زبانش امید به من تزریق می کند و چشمان پر مهرش از نگرانی می لرزند، گویی که قدرت به وجودم بر می گردد. که گذشته را فراموش کنم، که اگر اینجام فقط و فقط برای هدفم آمده ام. افسار نگاهم را، دلم را، دستم را، می کشم تا مبادا دودو بزنند، مبادا بلرزند، مبادا نوازش بخواهند و طلبش کنند! سرم را بلند می کنم و با نفس عمیقی قدم داخل اتاقش می گذارم. به محض حضورمان از جا بلند می شود. قدمی به سمتمان بر می دارد که به قدم دوم نرسیده سر جایش خشک می شود
نگاهش را بین من و مهشید می گرداند و بعد روی من ثابت می شود. زمان متوقف می شود. چشمانش را می جویم چرا که در این نگاه من آرزوهایم را می دیدم یک زمان هایی… زمان هایی نه خیلی دور من تمامیتم را به پایش ریخته بودم. آن زمانی که فکر می کردم که مردی و مردانگی درون چشمان محجوبش خلاصه شده است. وقتی که برای اولین بار در تمام زندگی ام طعم حمایت های مردانه را به من بی سایه ی سر چشانده بود. وقتی که برای منه ندیده و نشناخته یقه پاره کرد و تمام کوچه را روی سرش گذاشته بود. وقتی که…
تمام نمی شود طومار نداشته های منی که تمامش را در او یافته بودم. زمان های نه خیلی دوری که سخت گذشت اما گذشت، حالا هم بگذریم.!.. سرم را برای لحظه ای پایین می اندازم و و اینبار که سرم را بلند می کنم همکارش جلو می کشد و با مهشید دست می دهد و خودش را معرفی می کند: -سماواتی هستم…
مهشید با آن لبخند زیبای مرد افکنش نوک انگشتانش را در دستان آقای سماواتی قرار می دهد و متقابلا خودش را معرفی می کند: -زارع هستم ایشون هم خانوم ایزدی طراح اصلی پروژه… فهمیده بود غرق شده ام میان چشمان او که نیاز دید به جای خودم مرا معرفی کند. این گونه به من وقت داده بود. کلامی از تشویشش نگفت اما چشمان نگرانش را روی خودم دیدم و می دانستم در تلاش است تا برای من زمان بخرد و من به آن نیازی نداشتم! نگرانی برای چه؟ من فقط لحظه ای غرق شده بودم… اصلا نمی دانم که چه شد، شوک حضورش بود؟ رد شد …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 11/10/1401
- به روز رسانی : 01/12/1403