رمان غزل فروش
عنوان | رمان غزل فروش |
نویسنده | مدیا خجسته |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2127 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان غزل فروش اثر مدیا خجسته به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آرمین پسری است که به شعر و شاعری علاقه خاصی دارد ولی کار مناسبی برای کسب درآمد ندارد برای اینکه جلوی خانواده و اقوام نشان دهد اوضاع زندگیش رو به رواه است در یک مسابقه سبقت با دوستش شرط میگذارد که در صورت برنده شدن او ماشین فراریش را یک شب به او امانت بدهد! ارمین مسابقه را میبرد و ماشین را در شب عروسی دخترخاله اش میگیرد، در زمانی که با نامزدش ستایش به دنبال ماشین عروس در حال کورس و رقابت و خودنمایی است…
خلاصه رمان غزل فروش
صداها مثل وز وز زنبور در ذهن و گوشش می پیچید. میشنید و نمیشنید سرش آنقدر سنگین بود که هر کاری می کرد نمی توانست کوچکترین حرکتی به خودش بدهد. انگار روی چشم هایش مواد مذاب ریخته بودند. گیج بود. نمی توانست تشخیص بدهد کجا و در چه موقعیتی قرار دارد تنها چیزی که حس می کرد درد بود… درد شدیدی که در کل بدنش پیچیده بود و خیال داشت جانش را بگیرد. نمیدانست چقدر در این موقعیت باقی ماند.. چند ساعت..
اما کم کم داشت صدای واضح گریه ی مادرش را تشخیص می داد. آخرین زورش را زد و لای چشم های ملتهبش را با زور باز کرد نرمین کنار تخت نشسته بود و ذکر می گفت. در همین مدت کوتاه انگار بیست سال پیر شده بود. نگاهش که به نگاه آرمین افتاد تسبیح از دستش افتاد. دستی پای چشم های پف کرده و قرمزش کشید و جلو رفت دست روی دست آرمین گذاشت: خوبی مادر؟ خوب نبود… درد لعنتی داشت جانش را می گرفت. لب باز کرد
چیزی بگوید اما فقط سیبک گلویش بالا و پایین شد. اتفاقات مثل یک نوار فیلم از جلوی چشمش گذشت… وحشت تمام وجودش را پر کرد. دوباره لب باز کرد بگوید ستایش اما فقط لب هایش تکان خورد همزمان دکتر وارد اتاق شد و جدی رو به مادرش گفت: میبینم که مریضمون به هوش اومده… خوبه. تا دم غروب نباید چیزی بخوره… بعد میتونه مایعات و شروع کنه. نرمین فقط سر تکان داد آنقدر شکسته و له شده بود که انگار حرفی برای گفتن نداشت…
- انتشار : 23/01/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
میشه گفت خوب بود ، سختی مسیر عاشقی و بیان کرد بالا پایین های زندگی.