رمان فصل پنجم عاشقانه هایم
عنوان | رمان فصل پنجم عاشقانه هایم |
نویسنده | فاطمه ایمانی |
ژانر | عاشقانه , اجتماعی |
تعداد صفحه | 1428 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عاشقانه فصل پنجم عاشقانه هایم اثر فاطمه ایمانی (لیلین) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با لینک مستقیم
عقیق که چندسالی می شد فداکارانه خودش را وقف مشکلات زندگی خواهر ها و برادرهایش کرده بر اثر یک اتفاق کوچک پی می برد که آنها از محبت و سادگی او سواستفاده کرده اند! و پاسخ مناسبی در جواب این چند سال فداکاری نگرفته است، حالا که او پا به سی سالگی گذاشته و با وجود دو نامزدی نا موفقی که در این مدت داشته، تنهاست و شغل ثابتی ندارد عقیق تصمیم می گیرد، خودش را از این شرایط نجات بدهد …
خلاصه رمان فصل پنجم عاشقانه هایم
یک هفته از خواستگاری امین میگذشت که بی بی به بهونهی گرفتن جواب سری به ما زد. این نگاه مهربون اما خریدارانه شو که روم میدیدم دست پامو گم میکردم. سینی چای رو به طرفش گرفتم و اون در حالی که به روم لبخند میزد یه فنجون برداشت. _دست گلت درد نکنه بشین اینجا کنارم یکم بیشتر ببینمت. چرا از وقتی اومدم خودتو توی اون چهار دیواری قایم کردی مادر؟ خجالت که نداره واسه هر دختری همچین چیزی پیش میاد. به مامان هم چای تعارف کردم و با اشارهی اون نشستم. بی بی دستمو گرفت و با اشتیاق مهار
نشدنی گفت: میدونم هنوز شوکه ای راستش ما هم انتظار نداشتیم اینقدر زود بخواد اقدام کنه. اما خب بچهام چشمش ترسیده میدونه اگه بخواد دست دست کنه تو رو از دست میده. همهی امید من و حاج اسدالله بعد از خدا این بچه است. براش آرزوها داریم میخوایم تو زندگیش به هرچی خواست برسه هیجده سال سنی نیست که بشه به یه جوون اعتماد کرد و مسئولیت زندگی رو بهش سپرد اما عقیق جان این پسر هیجده ساله امینه هرکی ندونه تو لااقل می دونی تو چه شرایطی بزرگ شده جدا از اینکه من و حاجی همه
جوره پشتش هستیم و ازش حمایت میکنیم امین هم سعی کرده همیشه رو پای خودش بایسته مامان که از ناضایتی من خبر داشت با لحن مسالمت جویانه ای گفت: ببین بی بی جان همهی اینایی رو که شما گفتین ما هم قبول داریم اصلا امین عین پسر خودم میمونه و با عمید فرقی نمیکنه ولی به جون بچههام عمید اگه میاومد و میگفت تو این سن زن میخواد با همهی چموشی و یاغی گریش میموندم جلوش و یک کلام میگفتم نه. چون اینا هنوز خوب و بدشون رو نمیتونن درست تشخیص بدن دو فردای دیگه که سرشون بخوره به سنگ …
- انتشار : 19/02/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
موضوع و شخصیت پردازی خوبی داشت
خیلی زیبا بود