رمان قلب آیینه شکست
عنوان | رمان قلب آینه شکست |
نویسنده | نرگس نجمی |
ژانر | پلیسی، جنایی، معمایی |
تعداد صفحه | 1411 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان قلب آیینه شکست اثر نرگس نجمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون ویرایش شده با لینک مستقیم رایگان
مخبر، بعد از سالها قهر و قطع رابطه با تنها خواهرش، تصمیم میگیره با یه مهمونی شام خواهرش رو ملاقات کنه ولی صبح روز بعد جسد تکه تکه شده مخبر در حالی که تمام بدنش شِیو شده و صورتش بصورت زنونه آرایش شده برای خانواده اش فرستاده میشه، هر قسمت از بدنش برای یکی از اعضای خانواده اش، پلیس برای تحقیق وارد ماجرا میشه که …
خلاصه رمان قلب آیینه شکست
برای هر کدام از آنها درد معنایی داشت فراتر از دندانی که حتی اگر از دست میرفت هم هیچ تغییری ایجاد نمیکرد. برای یکی درد همیشه سرکوب شدن بود و برای دیگری تحمل خیانت و برای یکی لب بستن رو به ظلم. درد در وجود آنها ریشه داشت. آنقدر عمیق که لبخند ملیحه رنگ باخت و دست ماهچهره روی موهایش نشست تا نیمرخ ماه گرفته اش را بیشتر زیر آنها پنهان کند
و عفیفه قدم کند کرد و جای میزی که باید سینی سنگین در دستش را روی آن میگذاشت گم کرد. غزاله با دیدن قدم های سست عفیفه، سینی را از او گرفت و عفیفه به سرعت از سالن بیرون رفت. مخبر به غزاله نگاه کرد. -حقا که دست پرورده ی لعیایی؛ گدا زاده. میمیری یه روز بشینی و بذاری مستخدم کارش رو بکنه؟
غزاله به سرعت به طرف مخبر رفت و موهای سفیدش را بوسید. -قربون شما که اشراف زاده ای. یه شب من گدا زاده رو تحمل کنید تا بتونم یه دل سیر گمشده ی خاندان کبیری رو ببینم. آهو تمام تلاشش را کرد تا حرف نزند؛ تا مثل همیشه او نباشد که جواب تندگویی های پدربزرگش را میدهد و متهم شود به حاضر جوابی و بی ادبی
ملیحه زمزمه کرد -گمشده… گمشده… مخبر خندید. -فرقه بین گمشده و خودگم کرده. ملیحه خانم خودش رو از ما نمیدونست که خودش رو گم و گور کرد. سامان که دید باز هم شرایط برای ملیحه سخت میشود از جا بلند شد. -شام حاضره؟ غزاله کاسه های ماست و زیتون را سریع روی میز چید و سینی را در دست گرفت. -حاضره
عفیفه با سینی بزرگ باقالی پلو وارد سالن شد که ماهچهره ایستاد. -لطفا سریعتر عفیفه. عفیفه سری تکان داد و از سالن بیرون رفت و غزاله به دنبالش. مخبر نگاهی به ماهچهره انداخت و پوزخند زد. -لطفا! مادربزرگ که این بشه، نوه میشه یکی مثل غزاله. آهو که طاقتش طاق شده بود از جا بلند شد. -یه امشب رو بذارید غذا از گلومون پایین بره پدربزرگ
همهی ما میدونیم از دید شما چی هستیم. من و غزاله گدا زادهایم و کامیار بیعرضه. سامان متجدد تو خالی و مادربزرگ، مفتخور بدترکیب. انقدر گفتید که همه حفظ شدیم و در حقیقت دیگه روی ما اثر نداره. حالا اجازه میدید این یه لقمه غذا رو بخوریم و با عمه بیشتر آشنا بشیم یا همه مثل همیشه …
- انتشار : 17/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
باسلام و عرض خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز واقعایکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم پر از اتفاق های غیر قابل دیش بینی با قلمی زیبا
واااااااااای عجب رمانی بوووود🤯🤯🤯🤯🤯🤯 مغزم ب معنی واقعی کلمه سوت کشید انقدر ک همه چی ی جاهایی پیچید به هم😵😵
واقعاااا داستان ب شدت رمز آلود و معمایی بود….
اگر ی این ژانر علاقه دارید حتما بخونید
اقا عالی
دمه نویسنده گرم یعنی تا لحظه اخر غیر قابل پیش بینی بود رمان دیه اوووم
اها اگه دنبال رمان قشنگ معمایی ذهن درگیر کن و جاذاب میگردید حتما حتما بخونیدش معرکه بود
خسته نباشد خانم نویسنده
عالی بودددددددد
واقعا بی نظیر بود من داستان و کتاب معمایی خیلی زیاد خوندم. توی ایرانی ها واقعا جز پنج تای اول بود. فوق العاده بود. تبریک به نویسنده برای این داستان سازی بی نظیر.
فقط سوالی که جواب داده نشد توی قصه ذهنمو درگیر کرده. مادر کامیار کی بود؟ با اینکه فوت شده بود ولی از کجا اومده بود و مخبر عاشقش بود برام سوال موند. و اون زنی که ۳تا کلاه گیس از موهاش درست شده بود، اون کی بود و چرا این مدت نگهشون داشته بود.
عالی بود
خیلی موضوع متفاوت بود.و خواننده تو داستان گم میشد و زمان از دستش میره…
زیبا بود …موفق باشی و خسته نباشی
سلام،رمان قشنگی بود؛بعد از مدتها یه رمانی خوندم که واقعا ارزش خوندن داره… امیدوارم بازم از این نویسنده رمانهای خوبی بخونم
رمان خیلی قشنگی بود همین الان تمومش کردم، واقعا پر از هیجان و سوپرایز بود.
حرف نداشت
رمان دور از اتفاقات دنیای واقعی نبود
و از راز هایی که بر ملا میشد مغزم سوت میکشید
واقعا نویسنده روی فکر رمان رو نوشته بود
پیشنهادش میکنم
اوقات به کام 🙃
رمان خوبی بود
تا لحظه ی آخر پر از رمز و راز بود