رمان قهوه سرد آقای نویسنده
عنوان | کتاب صوتی قهوه سرد آقای نویسنده |
نویسنده | روزبه معین |
ژانر | عاشقانه، معمایی، هیجانی |
تعداد صفحه | 218 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان قهوه سرد آقای نویسنده اثر روزبه معین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب داستان یک نویسنده به نام آرمان روزبه و یک دختر روزنامهنگار است. کتاب با یک خاطره از دروان کودکی آرمان شروع میشود. خاطرهای که در ادامه اساس اتفاقات بعدی کتاب است. بخشی از کتاب: “عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافهی شلوغ میمونه، اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشمهات رو ببندی و از بقیهی صداها بگذری و اونها رو نشنوی، صدای خندهها، گریهها، به هم خوردن فنجونها… تو واسهم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم”
خلاصه کتاب قهوه سرد آقای نویسنده
تمرین های تئاتر رو شروع کردیم و همون طور که معاون وزیر به دکتر پارسا دستور داده بود آسایشگاه به اتاق واسه تمرین در اختیارمون گذاشت که البته تهویه مناسبی نداشت و دچار تنگی نفس میشدیم ولی به هر حال از هیچی بهتر بود. گروه تئاتر رو به دو قسمت تقسیم کردم یه گروه بازیگرها که خودم مستقیم زیر نظرشون داشتم و یه گروه پشت صحنه که کار های تدارکات و ساخت دکور رو انجام می دادن و اونها رو به عزیز واگذار کرده بودم عزیز با کسی زیاد صحبت نمیکرد و به همه چیز میخندید همیشه هم یه خودکار پشت گوشش
داشت و متخصص انجام دادن کارهای فنی بود. با عزیز تونستیم دکور نمایش رو طراحی کنیم چیزی که ما لازم داشتیم فضای به رستوران و یه گالری نقاشی بود که عزیز میخواست با کمک چند تا بیمار دیگه با چوب درست کنه اما کار با گروه بازیگرها به مراتب سخت تر بود و نیاز به اعصابی فولادین داشت رئیس میکائیل و سام بازیگرهای اصلی نمایش بودن و این یعنی که من وارد یکی از بزرگترین چالش های زندگیم شده بودم تبدیل کردن سه تا دیوونه به بازیگر اما نباید فراموش کرد که هدف اصلی من سایکودرام بود، باید
سعی میکردم اون ها رو وارد نقشی جدید بکنم و باعث شم خودشون رو کشف کنن رئيس مدام ویلچرش رو از اینور اتاق به اونور اتاق هل میداد و وارد بحث های عمیقی با گوبلز، هیمل و گورینگ میشد میکائیل مثل یه ضبط صوت داستان ناپدید شدن پول هاش رو تعریف میکرد و سام تکلیفش با خودش مشخص نبود، گاهی احساس میکرد، سامه گاهی بیژن بود گاهی هم سکوت میکرد و معلوم نبود دقیقا کیه بالاخره بعد از چند ساعتی که صرف گرم کردن و تمرکز کردیم رئیس صداش دراومد و گفت: یالا دیگه بگو من …
- انتشار : 24/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403